در را که باز کردم
دیدم چه التهابی
نصف کلاس قرمز
نصف کلاس آبی
هریک گرفته در کف
جان را برای تیمی
نیمی غلام قرمز
آبی پرست نیمی
در این میان نشسته
بی های و هو محمد
گفتم چرا خموشی
چیزی بگو محمد
در خنده ی رفیقان
با گریه گفت آقا
رنگی که می پسندم
از رنگهای دنیا
یک لقمه زرد کم حال
در سفره های هرگز
نفرین به هرچه آبی💙
نفرین به هر چه قرمز♥️
سروده ی،دکترحسن دلبری
شب است و سیاهی ،نفسهای سَرد
فساد و تَباهی، فزاینده دَرد
دُژَم، ناخوشایند و پژمرده ایم
زِ ظلم و زِ بی داد، افسرده ایم
چرا؟و چگونه؟ چه؟ بد کرده ایم!
که خوار و ذلیل و سر افکنده ایم!
تباهی بِخُشکد، روز روشن شود
به داد و دَهِش نیز جوشن شود
به دادودهش زنده داریم دل
دلِ عاری از مهر، مُشتی چو گِل
بسازید جوشن زِ جود و سَخا
که جان بیمه گردد زِ نفسِ دَغا
که اندوختن مَر، نَیاید بکار
بِجز خِجلَت و شَرم، روزِ شمار
به مالت که گر خیر و نیکی کنند
حساب و کتابش زِ تو میبرند
اگر در تباهی هزینه شود
دراینحال خُسران دو چندان بود
چراغ از جلو بایدت، نی قفا!
بهجز این، به خود کردهای، خود جفا!
چراغی فَرارویِ دور از ریا
نَصیبِ "امین"کن خدایا خدا
اَعوذ و پناه از ریا و نفاق
که دنیا و دینت بگیرند طلاق
دروغ امیران زِ حَد در شُدَست
نفاق و ریا قندِ مَنتَر شُدَست
اگر ملتی هر سه را داشتی
سقوطِ وِرا حَتمی انگاشتی
بود این سخن از امیرِ کلام
ظهور و سقوطِ اُمَم وَسَّلام
چو خواهی نشینی تو با کِبریا
تَبَرا کن از، خویِ کِبر و ریا
هوش مصنوعی فرصت یا تهدید؟نعمت یا نقمت.؟!
خداوند در حدیث قدسی میفرماید. انسانها اگر از باطن هم خبردار شوند همدیگر را دفن نمیکنند بر جنازه همدیگر نماز نمیخوانند و میدانیم که خداوند ستارالعیوب است و عیوب انسانها را میپوشاند و اما هوش مصنوعی این را میفهمد و در جای دیگر می فرماید گناه بویِ بدی دارد و اگر بوی آن را میشنیدید هیچیک تحمل نشستن پهلوی دیگری را نداشتید و مولوی در این باره میگوید:
که بویِ بخل و بویِ حرص و بویِ آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
و این بوی را خواص میشنوند و هوش مصنوعی این را میفهمد. و هوش مصنوعی ازبینرفتنی نیست خطری خیلی فراتر و بزرگتر از بمب اتم است بمب اتم خودبهخود روبهروی بشر نایستاده است در اختیار ماست اما هوش مصنوعی در اختیار بشر نیست بلکه بشر را در اختیار خواهد گرفت و این چالش بزرگی است. خدا بهتر می داند؟!
نیکایِ امین و یاسَمین است
حَقّا که جواهری وَزین است
این ماه تمام، بدرِ کامل
شایسته ی مادری مَتین است
این دختر مَهوشِ پَریوش
پرورده ی یاسِ مه جَبین است
نیکایِ خُجستهی یگانه
بایسته، بهین و بهتَرین است
از چشم بدش خدا نگهدار
کاو دلکش و دلربا شَهین است
نیکایِ پریسایِ فریبا
در عزم و اراده آهَنین است
در نظم و نظافت و فراست
شایسته ی یک صدآفَرین است
امید به زندگی برای بانو
اسفند و خزان چو فروَدین است
در زیرکی اش چه جای شک است
بی شک چو نیایِ خود "اَمین" است
بِسْمِ اللّٰهِ وَبِاللّٰهِ، اللّٰهُمَّ عَقِیقَةٌ عَن(نیکا فرزند برومند روح الامین) لَحْمُها بِلَحْمِهِ، وَدَمُها بِدَمِهِ، وَعَظْمُها بِعَظْمِهِ . اللّٰهُمَّ اجْعَلْها وِقاءً لِآلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ وَآلِهِ السَّلامُ.بنام خدا و به یاری خدا، خدایا این عقیقهای است از سوی(نیکا فرزند برومند روح الامین) گوشتش برابر گوشتش و خونش برابر خونش و استخوانش برابر استخوانش، خدایا آن را حافظ برای آل محمد قرار بده
دستگیریِ ناتوانان، شرف است
چون سیره ی شاهِ مردان، هدف است
بِهتر زِ دَهِش، عدل وداد است جانا
این گفته ی شیر حق، در نجف است
........
دست افتاده گرفتن وَه چه زیبا باشد؟
آبادی افکار پریشان فریبا باشد.
بخشیدن خون مجرمی در وقت قصاص
برتر زِ هزار حج عُمرِه به عُقبا باشد
..........
چو کاهیدن رنج ها، لذَّت است
وَ شادیِ غم دیده ای، عزَّت است
به عزَّت گرایید و لذَّت برید
ستم بر زمین خوردِکان، ذلَّت است
..........
دست افتاده گرفتن،چه زیبا باشد؟
پایِ مادر چو ببوسی، فریبا باشد.
بخشیدن مُجرمی، بهنگام قصاص
برتر زِطواف کعبه، روزِعُقبا باشد
اینچنین گفته است مارتین هایدگر
در بیان فلسفی،سخت و چِغِر
که وجوه اَربعه دارد حضور
ابتدائاً آگهی هست و شعور
هم مکان و همزمان و هم زبان
گفتههایِ َنغز در هَست و زمان
واسط و گویایِ حقند شاعران
واسطِ فیضند این پیغمبران
آدمی در اختیارش مُطلَق است
آدمیت در زبانش مُنطَق است
هم حضورش در جهان جَبری نبود
فعل و کردار بشر قَهری نبود
مُشکلاتِ فلسفیِ غربِ دور
نیچه، مارتین و هگل کرده مُرور
نهیلیسم و خانمانیِ بَشر
کرده افکار بشر را دستبهسَر
بدترین نوعِ نهیلیسمِ بَشَر
هست تخریبِ طبیعت پُر خَطَر
راهحلی را که ایشان گفتهاند
در یَمِّ معنی دُرَرها سُفتهاند
چارهای جز این نباشد که بَشَر
بر وجود خود بیندیشد دگَر
ای "امین" چون این سخنها بِشنوی
اعتدالی میشوی نه تکروی
تکرویها هم نشان اَبلَهی است
هرکه را تکرو بود مغزش تَهی است
تکرویها هم نشانِ خامی است
وَز تعصب کار خونآشامی است
گفتههای نادرستِ سَفسطی
در بیاناتِ سُوفیسم مَغلطی
هان نیاید در سخنهایِ دَقیق
با نگاهِ منصفانه ای رَفیق
گفتههای نیچه مارتین و هگل
سَفسَطه نَبوَد چو بِنشیند بِدِل
اعوذ بالله من شیطان الرجیم بسماللهالرحمنالرحیم قل فلله الحجه البالغه فلو شاء لهدیکم اجمعین. سوره ی مبارکه انعام،آیه ی، ۱۵۱
بگو پس بارخدا راث حجت بالغه یعنی دلیل تمام پس اگر خواسته بود خدا هر آینه هدایت کرده بود شمارا همه
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
تلقین درس اهل نظر یک اشارتست
کردم اشارتی مکرر نمیکنم
هرگز نمیشود زِ سرِ خود خبر مرا
تا در میان میکده سر برنمیکنم
شیخم به طنز گفت "حرام است می مخور"
گفتم که "چشم،گوش و هر خر نمیکنم"
پیر مغان حکایتِ مقبول میکند
معذورم ار حدیث تو باور نمیکنم
این تقویم بس است که چون واعظان شهر
ناز و کرشمه بر سرِ منبر نمیکنم
ناصح به طعن گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر، نمیکنم
حافظ! جناب پیر مغان ماَمنِ وفاست
من ترک خاکبوسیِ این در نمیکنم
صُحبَت از مَرگِ دیانت!
مَرگِ عشق!
مَرگِ آزادی!
چه زشت؟
صُحبت از نامردمیها،از سرَانِ بَد سِرِشت
خلق را دون مایه پندارند، این افکارِ زِشت
کرده دنیا را جَهنَّم، طالبانِ بَدسِرِشت!
تاکه اجباری بَرند، این مردمان را،در بِهِشت
تا که اجباری به ضَربُ شَتمِ مردم در جَلی و در خَفا!
کی خدا خواهد بهشتی زورَکی؟
صُحبت از مرگِ عدالت!
مَرگِ دین!
مرگِ آزادیِ فردی!
مرگِ باورهایِ پیشین!
درد دلهایِ "امین"
هَرجومَرجِ فلسفی!
وای از این دلواپسانِ مَذهبی!
وای از مرگِ مُحبت!
قَحطِ عِفَّت، کَژدِلی
وای از جَهل و حِماقَت،مرگهایِ مَردُمی؟