کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 18 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

این متن برنده جایزه ادبی کوتاه آلمان شد.

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ق.ظ

مردیَ

درحال

مرگ بود

وقتیکه

متوجه

مرگش شد

خدا رابا

جعبه ای

دردست دید

 

خدا :

وقت رفتنه

 

مرد :

به این زودی؟

من نقشه های

زیادی داشتم

 

خدا :

متاسفم

ولی وقت

رفتنه

 

مرد :

درجعبه ات

چی دارید؟

 

خدا :

متعلقات

تورا

 

مرد :

متعلقات

من؟

یعنی

همه چیزهای

من ؛

لباسهام

پولهایم و ـ ـ ـ

 

خدا :

آنهادیگر

مال تو

نیستند

آنهامتعلق به

زمین هستند

 

مرد :

خاطراتم چی؟

 

خدا :

آنهامتعلق

به زمان

هستند

 

مرد :

خانواده و

دوستانم؟

 

خدا :

نه ،

آنهاموقتی

بودند

 

مرد :

زن و

بچه هایم؟

 

خدا :

آنهامتعلق به

قلبت بود

 

مرد :

پس وسایل

داخل جعبه

حتما

بدنم

هستند؟

 

خدا :

نه ؛

آن متعلق

به گردوغبار

هستند

 

مرد :

پس مطمئنا

روحم است؟

 

خدا :

اشتباه

می کنی

روح تو

متعلق

به من است

 

مرد بااشک

درچشمهایش

و باترس زیاد

جعبه دردست

خدا راگرفت

و بازکرد ؛

دید خالی

است!

 

مرد

دل شکسته

گفت :

من هرگز

چیزی نداشتم؟

 

خدا :

درسته ،

تومالک

هیچ چیز

نبودی!

 

مرد :

پس من

چی داشتم؟

 

خدا :

لحظات زندگی

مال توبود ؛

 

هرلحظه که

زندگی کردی

مال توبود .

 

زندگی

فقط

لحظه ها

هستند

قدر

لحظه هارا

بدانیم و

لحظه هارا

دوست

داشته

باشیم

آنچه از سر گذشت؛ شد سر گذشت

 

حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!

 

تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم

 

بر در خانه نوشتند؛ ⇦در گذشت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی