صُحبَت از مَرگِ دیانت!
مَرگِ عشق!
مَرگِ آزادی!
چه زشت؟
صُحبت از نامردمیها،از سرَانِ بَد سِرِشت
خلق را دون مایه پندارند، این افکارِ زِشت
کرده دنیا را جَهنَّم، طالبانِ بَدسِرِشت!
تاکه اجباری بَرند، این مردمان را،در بِهِشت
تا که اجباری به ضَربُ شَتمِ مردم در جَلی و در خَفا!
کی خدا خواهد بهشتی زورَکی؟
صُحبت از مرگِ عدالت!
مَرگِ دین!
مرگِ آزادیِ فردی!
مرگِ باورهایِ پیشین!
درد دلهایِ "امین"
هَرجومَرجِ فلسفی!
وای از این دلواپسانِ مَذهبی!
وای از مرگِ مُحبت!
قَحطِ عِفَّت، کَژدِلی
وای از جَهل و حِماقَت،مرگهایِ مَردُمی؟