در بیان من اَحّبَ دُنیاکم ثلاث
گفت پیغمبر ز دنیای شما
دوست دارم من فراوان این سه را
اولی زن بعد از آن عِطر و نماز
در دل شب با خدا راز و نیاز
اولی زن دومی عِطر و گلاب
نور چشمم در نمازِ مُستجاب
این سوالی شد برایم مُدتی
علت تقدیم زن بر طاعتی
شیخ در تأویل آن فرمودهاست
پرتو حق در زنان افزودهاست
چون زنان مِجلای حی داورند
زین سبب معشوقه مردان شوند
پرتو حق است و آن معشوق نیست
خالق است آن گوئیا مخلوق نیست
عاقلان واقف بر این معنی شوند
زین سبب با زن ستیزه کم کنند
به گفتار پیغمبرت گوش باش
به اِنذار و تبشیر وی هوش باش
دل از تیرگی ها برون آر و بین
وصایایِ خیر البشر ای" امین"
ما بدین معنا به زن دل داده ایم
خویش در عمق بلا افکنده ایم۷۵گنجور » مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غلب آید سخت بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان چبره شوند
زانکه ایشان تند و بس خیره روند
کم بودشان رقت و لطف و وِداد
زانکه حیوانیست غالب بر نهاد
مهر و رِقت وصف انسانی بود
خشم وشهوت وصف حیوانی بود
پرتو حق است و آن معشوق نیست
خالق است آن گوئیا مخلوق نیست
خلقت زن
کیم من دردمندی ناتوانی
اسیری خسته ای افسرده جانی
تذروی آشیان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز گویم
نه یاری تا غم دل باز گویم