کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 20 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

زن از نگاه معیری،مولوی،امین

يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ

در بیان من اَحّبَ دُنیاکم ثلاث
 گفت پیغمبر ز دنیای شما 
دوست دارم من فراوان این سه را 
اولی زن بعد از آن عِطر و نماز 
در دل شب با خدا راز و نیاز
اولی زن دومی عِطر و گلاب
 نور چشمم در نمازِ مُستجاب
 این سوالی شد برایم مُدتی
 علت تقدیم زن بر طاعتی
 شیخ در تأویل آن فرموده‌است
 پرتو حق در زنان افزوده‌است 
چون زنان مِجلای حی داورند 
زین سبب معشوقه مردان شوند
 پرتو حق است و آن معشوق نیست 
خالق است آن گوئیا مخلوق نیست
 عاقلان واقف بر این معنی شوند
زین سبب با زن ستیزه کم کنند
به گفتار پیغمبرت گوش باش
به اِنذار و تبشیر وی هوش باش
دل از تیرگی ها برون آر و بین
وصایایِ خیر البشر ای" امین"
ما بدین معنا به زن دل داده ایم
خویش در عمق بلا افکنده ایم۷۵گنجور » مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل 

گفت پیغمبر که زن بر عاقلان

غلب آید سخت بر صاحبدلان

باز بر زن جاهلان چبره شوند

زانکه ایشان تند و بس خیره روند

کم بودشان رقت و لطف و وِداد

زانکه حیوانیست غالب بر نهاد

مهر و رِقت وصف انسانی بود

خشم وشهوت وصف حیوانی بود

پرتو حق است و آن معشوق نیست

خالق است آن گوئیا مخلوق نیست

خلقت زن

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

بسوز سینه من آتشی نیست

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی بروز من نیفتی

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

دل آزاری به آزار دل من

دلم از خوی او دمساز درد است

زن بد خو بلای جان مرد است

زنان چون آتشند از تندخویی

زن و آتش ز یک جنسند گویی

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

نباشد در مقام حیله و فن

کم از نا پارسا زن پارسا زن

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

زیانند و فریبند و فسونند

چو زن یار کسان شد مار زو به

چو تر دامن بود گل، خار از او به

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

منه در محفل عشرت چراغی

کزو پروانه ای گیرد سراغی

میفشان دانه در راه تذروی

که ماوا گیرد از سروی به سروی

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

ز امواج خروشان تندخویی

ز روز و شب دورنگی ودورویی

صفا از صبح و شور انگیزی از می

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

ز طبع زهره شادی آفرینی

ز پروین شیوه بالا نشینی

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

گرانسنگی ز لعل کوهساری

سبکروحی ز مرغان بهاری

فریب مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

ز باد هرزه پو نا استواری

ز دور آسمان نا پایداری

جهانی را به هم آمیخت ایزد

همه در قالب زن ریخت ایزد
 همه در قالب زن ریخت ایزد

ندارد در جهان همتای دیگر

بهدنیا در بود دنیای دیگر

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

اگر زن نو گل باغ جهان است

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

چه بودی گر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

چنین خواندم زمانی درکتابی

ز گفتار حکیم نکته یابی

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

در دولت به رویش باز گردد

یکی آن شب که با گوهر فشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

خلقت زن

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

بسوز سینه من آتشی نیست

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی بروز من نیفتی

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

دل آزاری به آزار دل من

دلم از خوی او دمساز درد است

زن بد خو بلای جان مرد است

زنان چون آتشند از تندخویی

زن و آتش ز یک جنسند گویی

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

نباشد در مقام حیله و فن

کم از نا پارسا زن پارسا زن

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

زیانند و فریبند و فسونند

چو زن یار کسان شد مار زو به

چو تر دامن بود گل، خار از او به

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

منه در محفل عشرت چراغی

کزو پروانه ای گیرد سراغی

میفشان دانه در راه تذروی

که ماوا گیرد از سروی به سروی

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

ز امواج خروشان تندخویی

ز روز و شب دورنگی ودورویی

صفا از صبح و شور انگیزی از می

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

ز طبع زهره شادی آفرینی

ز پروین شیوه بالا نشینی

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

گرانسنگی ز لعل کوهساری

سبکروحی ز مرغان بهاری

فریب مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

ز باد هرزه پو نا استواری

ز دور آسمان نا پایداری

جهانی را به هم آمیخت ایزد
 همه در قالب زن ریخت ایزد

ندارد در جهان همتای دیگر

بهدنیا در بود دنیای دیگر

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

اگر زن نو گل باغ جهان است

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

چه بودی گر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

چنین خواندم زمانی درکتابی

ز گفتار حکیم نکته یابی

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

در دولت به رویش باز گردد

یکی آن شب که با گوهر فشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی