چهل وچهار سال پیش مثل چنین روزهایی یاسرعرفات رءیس سازمان آزادیبخش فلسطین برای عرض تبریک پیروزی انقلاب به ایران آمدونیروهای انقلابی که سفارت اسراییل رااشغال کرده بودندبه اشاره حاج احمدآقاسفارت راتقدیم ایشان کردند.
چهل وچهار سال پیش مثل چنین روزهایی یاسرعرفات رءیس سازمان آزادیبخش فلسطین برای عرض تبریک پیروزی انقلاب به ایران آمدونیروهای انقلابی که سفارت اسراییل رااشغال کرده بودندبه اشاره حاج احمدآقاسفارت راتقدیم ایشان کردند.
بدنبال بی ادبی و توهین به قهرمانانِ جهان والمپیک رییس سابق فدراسیون کشتی عضو شورای شهر و مربی تیم ملی برادرانِ خادم سروده شد.
آفرین بر پهلوان نامدار
مَرحَبا بر خادم خدمتگزار
زنده کردی یاد تختی این زمان
گوئیا هستی زِ نسلِ سربدار
هَجوِ نادانی تو را مُحبوبتر
ای زِ شَهرِ پادشاهِ کامکار
ما بسته تو هستیم حاجت به بستنی نیست
این رشته مودت هرگز گسستنی نیست
در آستانه رمضان المبارک ذکر خیری از شادروان حاج سید محمد حسن علوی عریضی سبزواری داشته باشیم در سال منتهی به پرواز ملکوتی ایشان به درخواست حضرتش در ماه مبارک از حد ترخص خارج میشدیم و ایشان بهشرط احتیاط افطار میکردند یک روز رفیق شفیقم سید مصطفی شبیری هم ملازم رکاب بودند از منزل خارج شدیم و بساط چایی و آب، خرما و شکلات فراهم بود ولی من میدانستم که ایشان به شیرینی و بستنی علاقه دارند ولی به ملاحظه اندرونی پرهیز میکنند خلاصه در سلطانآباد آقاسید مصطفی قبول زحمت کرده و بستنی تهیه فرمودهاند تا مشکان رفتیم و در حال بازگشت حضرت آقا بستنی را ترجیحاً میل میفرمودند و در حین ملازمان را مورد لطف قرار داده و کمترین را بیشتر و افاضه فرمودند که ما بسته تو هستیم حاجت به بستنی نیست// این رشته مودت هرگز گسستنی نیست تا جاییکه ذهنم یاری میکند این سروده را اولبار سیف الاسلام محمدتقی فلسفی به آیتاللهالعظمی بروجردی (جداً عظمی) افاضه فرمودهاند..
"گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار"
در سوگِ سرور و سالارِ سبزوار
ذریهء بتول و آن شاهِ تاجدار
حقا خلیفه بود خدارا در این دیار
.................
چونکه شد واصل به حق آن عارفِ پرهیزگار
شهر دارالمومنین بی او ندارد اعتبار
واسط فیض الهی بود آن والا تبار
وَه که شد زیر و زِبَراز اشک و آهم سبزوار
سه شب پیش مجازاََ در مباحثِ اسفار اربعه ملاصدرا شرکت کردم و بخاطر معلولیتم "لنگ و لوک جفته شکل و بی ادب//سوی او میغیژو او را می طلب"خوابم برد در عالم خواب دیدم حضرت آقای علوی در جلسه درس مرتب نشسته و فراگوش است مُتِنَبه شدم و آیهء شریفهء یا موسی فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی متبادر شد.و خودم را جمع و جور کردم
به بیست و دو از ماهِ اُردیبِهشت
بِزادم من از مامِ نیکو سِرشت
نهادم پدر نام موسی الرضا
که راضی شوم من به سو القضا
به فرخنده میلادِ هشتم امام
بِزادم من از مامِ نیکو مَرام
بِزادم دوباره به پنجاه و هَشت
بِچشمَم زمین و زمان تیره گَشت
شُدم ضربه فنی و قَطعِ نُخاع
زِ تلخی دوران شدم بَس شُجاع
به ناچار گشتم به لندن مُقیم
رَها کَردم از این بَلای عَظیم
سه باره به هفتاد و هشت زادَمی
که تَحریمِ تَعلیم بُبریدَمی
دگرباره هشتاد و هشت دُکتری
دفاعی گرانمایه و گُفتنی
تو گویی زمانه دو چشمم گشاد
خِردوَرزی و مَردُمی یاد داد
خِردوَرزی ایرانیان را شَفا
زِ وَهم و خرافه خدا را پَناه
خِرد مردمان را زِ آفت رَها
خِرد آورد سرکشان را براه
به خُردی شنیدم شَهنامه را
کتابِ وَزین و گرانمایه را
زِ نظم و زِ معنا شدم در شِگفت
دِگَر این خردنامه نتوان نوشت
هزاران درود و هزار آفرین
به شاهِ سُخن سَنجِ ایران زمین
امین راضی ام من به جام بلا
که سوالقضا عینِ حُسن القضا
کشتی ورزشی که در طول تاریخ از ریختن خون صد ها هزار بلکه ملیون ها تن جلوگیری کرده است. پهلوانان از دو لشگر بهم در می شدند و سرنوشت جنگ با کشتن پهلوانی مختومه می شد. هر از چند گاهی هم نه به قول امروزی ها سپاه بازنده جِر میامد از این رو ورزش مقدس نامیدم من.
درودم به صدرای ایران زمین
زبانزد در آفاق ویونان وچین
که حکمت از ایشان دوامی گرفت
به سینا و صدرا قوامی گرفت
درودی دوباره به شیخ شهید
به از این سه در فلسفه کس ندید
به همشهری ام سبزواری درود
حکیمی در این ورطه جز او نبود
به همشهری ام سبزواری سلام
که گفته سخن های ختم کلام
زاطراف و اکناف گرد آمدند.
که دُّرِمعانی از او بشنوند.
زِ هند و کراچی و مالزیا
چونکه شد واصل به حق آن عارف پرهیز
شهر دارالمومنین بی او ندارد اعتبار
واسطِ فیضِ الهی بود آن والا تبار
گو بشو زیر و زبر از اشک و آهم سبزوار*
*اوحدی مراغه ای در رثای امیر شاهی سبزواری