در جهان ما سه گونه دُزد هَست
مردِ مِیدانی، توان از این سه رَست
دُزدِ معمولی، سیاسی، مَذهَبی
قاتلِ اموال و خویِ مَردُمی
دُزدِ معمولی کُلاهَت می بَرَد
خورده ای از جنس و مالت می بَرَد
آنکه دُزدَد اعتبار و آبرو
زندگی،آینده کار و آرزو
او بوَد دزدِ سیاسی و دروغ
این زمانه اُفتَد از،دانش فروغ
دُزدِ مَذهَب از همه بَدتر بوَد
علم و اندیشه دِگَر اَبتَر شَوَد
او بِدُزدَد مَردُمی،فَرزانِگی
شادمانی و خِرَد،آزادگی
در عَوَض افسردگی و غَم دَهَد
فَقر و نِکبَت این همه با هَم دَهَد
دُزدِ معمولی بدنبالش کُنیم
بَر سیاسی مَذهَبی سَر خَم کُنیم
دُزدَ معمولی به زندان است و دار
بر دِگَر دُزدان گُشاییم اِعتبار
رهایی بوَد در خَرَد ای"امین"
که جهل و خرافات گَردَدعَجین
ترجمهء برخی از سخنان ماکسیم گورگی در انجمن نویسندگان شوروی 1916اصلاح در کار خواهش در کار
و دروغ،!
چه فراوان شده است؟!
به فراوانی دستانِ تُهی!
و تَمَلق که چه غوغا کردست؟!؟
به فراوانیِ غم در دلِ یک کودکِ کار👬
و چه ارزان شده است؟
آبرو و شرفِ یک انسان!
آه از فَرطِ دو رنگی و نقاق 😫
دل من در تب و تاب
بخدا گشته کباب💔
راستی مَردُمی و عشق و شرف
گشته سَراب 😴
چه سراسیمه؟شتابان رود این قوم!
به نابودی خود
رو به زوال😢😢
با فراوانی اخلاق نَژند😱😲
کی؟رها می شود از شَر و گزند
تو امین باش و قوی💪
نه دل افکار و پریش😩
دل قوی دار به گردندهءِاین چرخِ بُلند 💪💪💪
در این روزگارانِ قحط و کوید/
فساد و فرومایگی شد شدید /
به تحریم و دژخیم و هم احتکار/
فرومایگان را، شد این ابتکار/
که دین و دیانت همی شد تباه/
دیانت به پای سیاست سیاه/
دل از مردمی ها نیابدگَزَند/
زِ نامردمی هاست،ریش و نَژَند/
رَوانت به داد و دَهش، زنده دار/
که بیداد و خِسّت نیاید بکار/
زَبانِ حال مَعلولان
گرچه معلولم ولی اندیشه ام معلول نیست
هیچ مَجهولی برای فکر من مجهول نیست
اهل فِکر وهِمّت و شور وشعور و کوششم
داوَری هایِ غلط درباره ام مَقبول نیست
عِزّت نَفسَم مرا نزد همه مُمتاز کرد
با تَرحُّم گر نگاهم می کنی مَعقول نیست
نَقصِ جِسمی مانع کار وتلاش من نشد
هیچ مَعلولی به جُرم عِلتَش مَعزول نیست
سینه ی ما خانه ی عشق وصفا وعزّت است
جُزوفا وجز محبّت اندرین کَشکول نیست
حاصل کارم هنرهای ظریف دستی است
جز هنر در غرفه ی صاحبدلان محصول نیست
اشتغال ما به شغل دولتی نا گفته به
جز کمی از ما به شغل دولتی مشغول نیست
اِنتظارم از همه این است که مارا حِس کنند
گر چه این حِس کَردنیها بین ما مَعمول نیست
پُرسشی دارم زِ مَسؤولانِ کشور یک به یک
از چه رو نِسبَت به مَعلولان کِسی مَسؤول نیست
آدمی را آدمیّت مَنزِلت باشد وبَس
لُطفِ حَق بی آدَمیّت مَر تُرا مَشمول نیست
آفرینش، آفرین گوید به پاس هِمَّتم
هر که گوید آفرین بر هِمَّتم مَغفول نیست
با شَریفان اُنس واُلفَت گیر و دایم شاد باش
چون سُخن هایش درست ولااقل مَجعول نیست
سعید شریفان
َ سال هفتاد و سه بود که بیشتر درس من در دبیرستان اسرار بود از جمله کلاسهایم یک کلاس سوم انسانی بود که فلسفه و منطق می گفتم کلاس وزین و متینی بود (یاد باد آن روزگاران یاد باد)و همگی به کوشش خود و یاری خدا به جایی رسیدهاند.مگر دو مورد یکی در سینهء خاک و دیگری ناکام،ماشاءالله دکتر،وکیل، آموزگار، مدرس شده اند.
یک روز وارد کلاس شدم دانش آموزان پرسیدند اگر شما مرجع تقلید شوید نخستین سفارش شما به پیروانتان چه خواهد بود.گفتم اولا که ما مرجع تقلید نمی شویم در ثانی سفارش می کنم که حق نداربد جلو چشم پدر ومادر قرص آکسار بخورید بچه ها هاچ و واچ به همدیگر نگاه میکنند. ابن چی میکه آموزگار زنگ پیش چی گفت؟ قرص آکسار دیگه چیه؟ چه ربطی داره هاج و واچ به همدیگه خیره شدن!؟
خوب مگه چی گفته؟ استاد زنگ پیش گفت رابطه دختر و پسرو آزاد می کنم.عجب! و اما آکسار نه آسپرین نه استامینوفن هر مسکن اندکی دانش آموزن چه ربطی داره اتفاقا ربط منطقی و عاطفی داره خوردن قرص مسکن دلالت بر دردی در وجود شماست و این موجب آزردگی خاطر والدین می شود و مذموم است وشما در نمی یابید این سخن را تا پدرومادر نشوید در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری(میرفندرسکی) برای روشن شدن موضوع خاطرهای برایشان گفتم.
واما خاطرهبعد از این رویداد دشخواری که برایم پیشآمد کرد من دوسال در خانه یکی از دوستانم پذیرایی می شدم که دارای زن و فرزند بود و به ناچار با همسرش محرم شرعی شدیم روزی یکی از فرزندان(که خدای رحمتش کناد)به من ناسزا گفت و من یک سیلی به او زدم جلو پدرومادر دندانش شکست و دهانش خونی شد پدرش که خدای رحمتش کناد هیچ نگفت و مادر گفت خوب کردی تا او باشد که فحاشی کند.#اشتباه_کردم.حماقت خویش و انسانیت آنانرا درک نکردم تا روزی که ازدواج کردم و صاحب گل پسری شدم با پسر عمویش بازی می کرد افتاد سرش شکست بد حال شدم و آنگاه به حماقت خود و انسانیت آن دو انسان شریف پی بردم.واهمیت سخن غزالی و مولوی و... در فلسفه ازدواج در رد سخنان بودا.مانی.گاندی.تولستوی و برخی از عرفا که ازدواج را ممدوح که نه،مذموم می دانند و می گویند که ریشهء همهء ناملایمات وبزهکاری ها در داشتن میل جنسی می باشد نکته مقابل داروین وزیگموند فروید و برای رهایی از آن بایستی.....
من امروز به همراه مادر فرضی ام و نواده دوست بزرگوارم بر مزار شادروانان پدر وبرادر فرضی ام حاضر شده و بلند مرتبکی را برای آنان خواستار شدیم.
🔴
امروز ، فرمانده قدرتمندترین ارتش جهان ، وزیر دفاع آمریکا ... به دستور خدا زندانی است .. !!
امروز تمام هتل های لاس وگاس بزرگترین کازینوها را در جهان بسته اند. به دستور خدا
امروز خیابان های روسپیگری در آمستردام بسته است که درآمد آن از 10 میلیارد دلار در سال فراتر می رود. به دستور خدا
امروز همه کشورهای جهان کلوپ های برهنه ، همجنسگراها ، کلوپ های شبانه ، کافه ها و بسیاری از رستوران ها را تعطیل کرده اند .. !! به دستور خدا
امروز بیشترین تعداد هواپیماها در طول تاریخ بر روی زمین نشسته است .. !! به دستور خدا
امروز ، ترامپ اعلام کرد که نرخ بهره به صفر کاهش می یابد ، یعنی لغو ربا خواری. به دستور خدا
امروز پوتین در حال مذاکره با بشار است تا جنگ سوریه را متوقف کند. به دستور خدا
امروز تمام دنیا حجاب دارند و از ترس از ویروس ای که با چشم غیر مسلح قابل مشاهده نیست ، در هراس هستند. به دستور خدا
امروز ، بورس سهام دو هفته ، 16 هزار میلیارد دلار از دست داد. !! به دستور خدا. امروز
کل دنیا در جستجوی نجات است .. !!
کجا هستند افرادی که فکر می کردند توانایی آن را دارند. و متکبر و ملحد که منکر وجود خدا بودند. امروز جنایتکاران و منافقین کجا هستند؟
صدای آنها کم رنگ شده است.
پادشاهی امروز. متعلق به خدای متعال است که در کتاب خودفرموده:
"اگر عده ای ادعای بزرگی کردند ، ما از آسمان به آنها علامتی می فرستیم وبه آنها می فهمانیم که گردن آنها دربرابر قدرت پروردگار عالم ازموی نازکتر است.
خیلی مغرور شده بودیم ، خیلی مشغول شده بودیم ، در تخریب و تصرف طبیعت خیلی بی پروا شده بودیم ، به چیزی جز منافع خود نمی اندیشیدیم ، ضعیف را پامال می کردیم به صاحب قدرت و ثروت برای ارتقای مال و موقعیت کرنش می کردیم ،
باور داشتیم قاعده
به یاد موسی بن جعفر علیه السلام
«آزادترین مرد»
روشنی در کفِ تاریک ترین انسان بود
نور در مغرب بی مهر زمان پنهان بود
باید از منطقِ زنجیرِ ستمگر پرسید
جای آزادترین مرد زمان زندان بود؟
دختری تشنه ی آغوش پدر بود و مُدام
غصه می خورد و پُر از زمزمۀ باران بود
زیر سنگینیِ اخلاقِ پُرآوازۀ او
خانه ی خشم، فرو ریخته و ویران بود
هفتمین فلسفه ی روشن پیدایش خلق
کشتۀ مغلطۀ حاکم بی ایمان بود
از همان روز که دستانِ خرد را بستند
عشق در پنجۀ یک مشت کرِ نادان بود
از همان شب که کفن بر تن هستی پیچید
زندگی مرد و زمین خسته و سرگردان بود
ایلیا رفت و زمین در تبِ دانایی سوخت
پدرِ جهل بسوزد که مقصّر آن بود
دکتر حسین محمدی مبارز /ایلیا