شعر روانشاد استادشریفان - زَبانِ حال مَعلولین سامان سبزوار
زَبانِ حال مَعلولان
گرچه معلولم ولی اندیشه ام معلول نیست
هیچ مَجهولی برای فکر من مجهول نیست
اهل فِکر وهِمّت و شور وشعور و کوششم
داوَری هایِ غلط درباره ام مَقبول نیست
عِزّت نَفسَم مرا نزد همه مُمتاز کرد
با تَرحُّم گر نگاهم می کنی مَعقول نیست
نَقصِ جِسمی مانع کار وتلاش من نشد
هیچ مَعلولی به جُرم عِلتَش مَعزول نیست
سینه ی ما خانه ی عشق وصفا وعزّت است
جُزوفا وجز محبّت اندرین کَشکول نیست
حاصل کارم هنرهای ظریف دستی است
جز هنر در غرفه ی صاحبدلان محصول نیست
اشتغال ما به شغل دولتی نا گفته به
جز کمی از ما به شغل دولتی مشغول نیست
اِنتظارم از همه این است که مارا حِس کنند
گر چه این حِس کَردنیها بین ما مَعمول نیست
پُرسشی دارم زِ مَسؤولانِ کشور یک به یک
از چه رو نِسبَت به مَعلولان کِسی مَسؤول نیست
آدمی را آدمیّت مَنزِلت باشد وبَس
لُطفِ حَق بی آدَمیّت مَر تُرا مَشمول نیست
آفرینش، آفرین گوید به پاس هِمَّتم
هر که گوید آفرین بر هِمَّتم مَغفول نیست
با شَریفان اُنس واُلفَت گیر و دایم شاد باش
چون سُخن هایش درست ولااقل مَجعول نیست
سعید شریفان