در تنگنایِ حادثهای بَس عَمیق و ژَرف
قتل هَزاره را
به تماشا نشسته ایم
چه بی دردی؟
چه بی حسی؟
چه درد آلوده دردی را؟
گرفته دامنِ آحاد ملت را!
نگاهِ جامعه مَحو واست و مَبهوت است و نامحسوس
که یَاسِ فلسفی حقاََ نمایان است
و ملت سر به زانو در گریبان است
امیدش رو به پایان است.
و دشمن هم به فکر فتحِ شایان است
زَهی اندیشهءِ باطل؟
ولی شیری زِ تنگه سر برآوردست
چالاک است.
امیدی در دل افکندست
پِژواکِ رهایی را
که شاید کم شود دردی
"امین"کاری زِ دَستَش بر نمی آید
ولی زانو گرفته در بَغَل سَر دَر گریبان است.
دعاگوی دلیران است.