کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 18 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داد و دهش» ثبت شده است

 

مرا مادرم این چنین یاد داد

به گیتی دل آشفته یک کَس مَباد

 به نیکی بود نام او در جهان

که نامش بُدی عصمتِ مِهرَبان

به گهواره مادر به گوشم نهاد

که خوار و دُژَم، در جهان کَس نَباد

توانا و دانا و روشن بُدی

شکستِ مَنش نیز، در هم شُدی

به سعدی و حافظ، کلام خُدا

زِ وَهم و خرافات، بودی جُدا

به قرآن و حافظ، که فربه شُدی

زِ رایِ بزرگان، چو آگه بُدی

چُنین خواست، آموزگاریِ من

بدین حادثه سازگاریِ من

کنون شادمانم، از این زندگی

به ورزش، پژوهش، برازندگی

دگر شادمانیِ، غمدیده ای

در این قحطسالِ، فَزاینده ای

غرورت نباید، از این مُختَصر!

سپاست فَزاینده، ای مُحتَضر

به داد و دَهش روح فربه کنی

به کوشش دل آزرده ای به کنی

به داد و دهش زنده دارید دِل

که در رستِخیزد نباشی خِجِل

"امین" بارها مرگ را دیده ای

غنیمت بدان سالها زنده ای

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۹
موسی الرضا امین زارعین

خانم از پیرمردِ دستفروش  پرسید:
 _این دستمال ها دونه ای چنده؟
 فروشنده پاسخ داد: _هر کدوم چهار هزار تومن خانم.
 خانم گفت:
 من شش تا برمی دارم و بیست هزار تومن می دم یا نمی خرم و می رم.
 فروشنده پاسخ داد:
 اشکالی نداره خانم. با این که سودی برام نداره ولی این می تونه شروع خوبی برای من باشه چون امروز حتی یه دونه دستمال هم نفروخته ام و برای زنده ماندن به پولِ این ها نیاز دارم.
 خانم، دستمال ها رو را با قیمتِ دلخواهِ خودش خرید، با احساسِ برنده شدن، سوارِ ماشینِ شیکِ خود شد و با دوستش به رستورانی شیک رفت. 
 او و دوستش آن چه را که می خواستند سفارش دادند. آنها فقط کمی‌ از غذای خود را  خوردند و مقدار زیادی از آن را باقی گذاشتند و صورتحساب  را  که 930هزار تومان بود یک میلیون تومان  حساب می کنند و به صاحبِ رستورانِ شیک می گویند که بقیه اش را به عنوانِ انعام  نگه دارد! 
 این داستان ممکن است برای صاحبِ رستورانِ شیک، کاملا عادی به نظر برسد ، اما برای پیرمردِ فروشنده بسیار ناعادلانه است.
 سؤالی که مطرح می شود این است:
 *چرا همیشه هنگامِ خرید از نیازمندان، باید نشان* *دهیم که قدرت داریم و چرا ما نسبت به کسانی که حتی‌ نیازی به سخاوتِ ما ندارند، سخاوتمند* *هستیم؟!* 
  یک بار مطلبی را در جایی خواندم که می گفت:
 پدرم از افرادِ فقیر، با قیمتِ بالا، اجناس می خرید، هرچند به وسایلِ احتیاج نداشت. گاهی اوقات هزینه ی بیشتری نیز  به آن ها پرداخت می کرد. پسر شگفت زده از پدرش می پرسد:
 *"چرا این کار را می کنی بابا؟"*  پدر پاسخ می دهد: 
 *"این خیریه ای است که در عزّت پیچیده شده است، پسر جان."* 
 شما جزو افرادی هستید که برای خواندن این پیام وقت گذاشته اید و در صورتِ ارسال به سایرین،  تلاشی بیشتر برای " *انسان سازی* " خواهید نمود.🙏

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۲ ، ۰۷:۲۶
موسی الرضا امین زارعین

حکومت عدل علی* 

 

🔶 *داستان آموزنده و واقع

*یعقوب لیث صفاری؛*

*شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،*

*غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.*

*پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، داد خواهی نیافتیم .*

*اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛*

*در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :*

*یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛*

 

*سلطان گفت : چه میگویی؟*

*من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟*

 

*آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .*

*سلطان گفت : اکنون کجاست؟* 

*مرد گفت: شاید رفته باشد .*

*شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :*

*هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش، حتی اگر در نماز باشم .*

 

*شب بعد ؛*

*باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .*

 

*یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛*

*دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .*

*پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست؛*

*پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،*

 

*آنگاه صاحب خانه را گفت: قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام.*

*صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟*

*شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .!*

*مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛*

 

*سلطان در جواب گفت:*

*آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد؛ مگر یکی از " فرزندانم"*

*پس گفتم چراغ را خاموش کن تا "محبت پدری" مانع اجرای عدالت نشود ؛*

*چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛*

*پس سجده شکر گذاشتم .*

*اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن لحظه که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛*

*با پروردگار خود پیمان بستم؛ لب به آب و غذا نزنم؛ تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .*

*اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.* 

 

 

📌 *اگر یعقوب های این زمانه ، چراغ را خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند!*

*چندصد آقا  و آقازاده به زمین می افتند....!!!!*

*حتما (مصلحت نیست که چراغی خاموش  شود.!!)*

 

*دزدان دغل ، بغل بغل میدزدند ...*

*از گله ی اشتران جمل میدزدند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۹:۵۴
موسی الرضا امین زارعین

شب است و سیاهی ،نفس‌های سَرد

فساد و تَباهی، فزاینده دَرد

دُژَم، ناخوشایند و پژمرده ایم

زِ ظلم و زِ بی داد، افسرده ایم

چرا؟و چگونه؟ چه؟ بد کرده ایم!

که خوار و ذلیل و سر افکنده ایم!

تباهی بِخُشکد، روز روشن شود

به داد و دَهِش نیز جوشن شود

به دادودهش زنده داریم دل

دلِ عاری از مهر، مُشتی چو گِل

بسازید جوشن زِ جود و سَخا

که جان بیمه گردد زِ نفسِ دَغا

که اندوختن مَر، نَیاید بکار

بِجز خِجلَت و شَرم، روزِ شمار

به مالت که گر خیر و نیکی کنند

حساب و کتابش زِ تو می‌برند

اگر در تباهی هزینه شود

دراین‌حال خُسران دو چندان بود

چراغ از جلو بایدت، نی قفا!

به‌جز این، به خود کرده‌ای، خود جفا!

چراغی فَرارویِ دور از ریا

نَصیبِ "امین"کن خدایا خدا

اَعوذ و پناه از ریا و نفاق

که دنیا و دینت بگیرند طلاق 

دروغ امیران زِ حَد در شُدَست
نفاق و ریا قندِ مَنتَر شُدَست
اگر ملتی هر سه را داشتی
سقوطِ وِرا حَتمی انگاشتی
بود این سخن از امیرِ کلام
ظهور و سقوطِ اُمَم وَسَّلام

چو خواهی نشینی تو با کِبریا

تَبَرا کن از، خویِ کِبر و ریا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۱
موسی الرضا امین زارعین

 

 

دستگیریِ ناتوانان، شرف است

چون سیره ی شاهِ مردان، هدف است 

بِهتر زِ دَهِش، عدل وداد است جانا

این گفته ی شیر حق، در نجف است 

........

دست افتاده گرفتن وَه چه زیبا باشد؟

آبادی افکار پریشان فریبا باشد.

بخشیدن خون مجرمی در وقت قصاص

برتر زِ هزار حج عُمرِه به عُقبا باشد 

..........

چو کاهیدن رنج ها، لذَّت است

وَ شادیِ غم دیده ای، عزَّت است

 به عزَّت گرایید و لذَّت برید

ستم بر زمین خوردِکان، ذلَّت است 

..........

دست افتاده گرفتن،چه زیبا باشد؟

 پایِ مادر چو ببوسی، فریبا باشد.

بخشیدن مُجرمی، بهنگام قصاص

برتر زِطواف کعبه، روزِعُقبا باشد 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۴۶
موسی الرضا امین زارعین


مرا مادرم این چنین یاد داد
به گیتی دل آشفته یک کَس مَباد
به نیکی بود نام او در جهان
که نامش بُدی عصمتِ مِهرَبان
به گهواره مادر به گوشم نهاد
که خوار و دُژَم، در جهان کَس نَباد
توانا و دانا و روشن بُدی
شکستِ مَنش نیز، در هم شُدی
به سعدی و حافظ، کلام خُدا
زِ وَهم و خرافات، بودی جُدا
به قرآن و حافظ، که فربه شُدی
زِ رایِ بزرگان، چو آگه بُدی
چُنین خواست، آموزگاریِ من
بدین حادثه سازگاریِ من
کنون شادمانم، از این زندگی
به ورزش، پژوهش، برازندگی
دگر شادمانیِ، غمدیده ای
در این قحطسالِ، فَزاینده ای
غرورت نباید، از این مُختَصر!
سپاست فَزاینده، ای مُحتَضر
به داد و دَهش روح فربه کنی
به کوشش دل آزرده ای به کنی
به داد و دهش زنده دارید دِل
که در رستِخیزد نباشی خِجِل
"امین" بارها مرگ را دیده ای
غنیمت بدان سالها زنده ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۵۶
موسی الرضا امین زارعین

یک دَرَنّده وحشیی در جان ماست
این درنده بدتر از هر اژدهاست 

رام گردد او به قانونِ مُدُن

بند کن او را به اقسامِ فُنُون
گر رها گردد بَتَر از دیو و دَد
رویِ دَستِ هیتلر و چنگیز زَد
چون رهاگردد زِ اخلاقِ مُدُن 
فتنه‌ها خیزد زِحیوانِ دُرون
چاره چون باشد در فَصل‌ُ الخطام
این به قانون است دیگر والسَلام

غیر این جَبّاری و دیکتاتوریست

دیگر از عقل و خِرَد میدان تُهیست
چون شود آیین و دین پا در میان
از درنده خوییِ نفس اَلامان
 این‌همه گفتی پسر خود وارهان 
مذهب واحد بیاور در میان
 مذهب واحد مرام مَردُمی است
 چون عدالت در همه ادیان یکی است 
به دادودهش استوار است دین
 تو آویزهءِ گوشِ خود کن"امین"
با الهام از فروید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۱
موسی الرضا امین زارعین

به عدل و به دادست زنده بَشَر 
ز بیداد کشور بیابد خَطَر 
چه نیک و پسندیده باشد امیر
 به دادش رَعیت نیابد ضَرَر

 

بماناد از ما نِکو گوهری 
کتابی و ِشعری، قلم دفتری 
نوشتار و گفتار نیکو وَزین 
که شهنامه و مثنویِ "امین"

 

دل از مَردُمی ها نیابد گَزَند 
به نامَردمی‌هاست ریش و نَژَند 
به دادودَهِش زنده داریم دِل
پَلَشتی و پَستی و زشتی بِهل

 

فاطی که نظر یافتهِ حَضرَتِ حق است
بِهروزفران را به خدا زینَتِ حق است 
همسر پسر و دخترِ دانا و توانا 
این‌ها همه از بخشِشِ بی‌مِنَّتِ حق است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۲۷
موسی الرضا امین زارعین

پِگاه هان بِخیزید و نَرمِش کُنید 
 سَرو تن بشویید و ورزِش کُنید
به درگاه یزدان ستایِش کُنید
سپس کِهتران را نوازِش کُنید
به یاری یزدان چو دل بَسته اید 
زِ رنج دو گیتی دِگر رَسته اید
خُروشید و جوشید و شادی کنید
به غم‌ها بِخندید و بازی کنید 
چه سان بَرغَم دیگران شاد بود؟
نظاره گرِ ظلم و بیداد بود
به رنج عزیزان دُژَم گَشته ایم 
طلا بوده ایم و درَم گَشته ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۴۲
موسی الرضا امین زارعین

                

در این روزگارانِ قحط و کوید/

                  فساد و فرومایگی شد  شدید /

  به تحریم و دژخیم و هم احتکار/

                     فرومایگان را، شد این ابتکار/

که دین و دیانت همی شد تباه/

                     دیانت به پای سیاست سیاه/

دل از مردمی ها نیابدگَزَند/

                  زِ نامردمی هاست،ریش و نَژَند/

رَوانت به داد و دَهش، زنده دار/

                  که بیداد و خِسّت نیاید    بکار/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۹:۰۹
موسی الرضا امین زارعین