دریغا دریابندری!
هر گاه بزرگواری به عمر کمال از دست می رود. یک فرموده و یک اندیشه یادآور می شود. نخست اینکه به فرموده ابنسینا چون روح به کمال رسیده است از تدبیر بدن باز ایستاده جان به هوای روی او خدمت تن نمی کند. و اما به اندیشه کمترین آیا جامعه و روزگار آبستن رخداد ناگواری است که؟ خداوند نخواسته است این عزیز بیش از این آزرده و رنجور گردد.َ
از صبح که این عکس نجف دریابندری را در ایبنا دیدم حالم خراب است. محمد زهرایی میگفت از دریابندری پرسیدند جمالزاده چه میکند؟ با همان ظرافت معهودش گفت: سالهاست مشغول مردن است. عکس دریابندری را که دیدم به یاد این حرفش افتادم. هیهات از زندگی! دریغ از دریابندری!
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
دریابندری نمونۀ یک روشنفکر روشنبین بود؛ هوشمند و فهمیده. ظریف و بذلهگو و نکتهپرداز. خوشمشرب و خوشذوق و خوشقریحه. قهقهههایش مشهور بود. صابون سیاست به تنش خورده بود. زندان کشیده بود. تا آنجا که من فهمیدهام در سیاست عمیق و جدی بود. سیاست شعرزدۀ امثال گلسرخی و اخوانثالث و دیگران را جدی نمیگرفت. چپ بود و چپ ماند اما منعطف بود. بی آنکه به ورطۀ زبونی و ذلّت فرو بلغزد نگاه انتقادی به جریان سیاسی چپ داشت. مقدمهاش بر ترجمۀ تاریخ روسیۀ شوروی