گویند که اندر وقت بومسلم مروزی درویشی بی گناه رابه تهمت دزدی بگرفتند وبه
چهارطاق مروبازداشتند چون شب اندر آمد بومسلم پیغمبر را«عم»به خواب دید که
وی راگفت:یابامسلم مراخداوند بتو فرستادست که دوستی ازدوستان من بی جرمی
اندرزندان تست برخیز ووی را بیرون آر بومسلم ازخواب بجست وسروپای برهنه
بدرزندان دوید وبفرمود تادربگشادند وآن درویش رابیرون آورد وازوی عذرخواست
وگفت:حاجتی بخواه درویش گفت:ایهاالامیر کسی که اوخداوندی دارد که چنین بنیم
شبان بو مسلم راسروپابرهنه ازبسترکرم برانگیزد وبفرستد تااوراازبلاها
برهاند رواباشد که اوازدیگری سئوال کندوحاجت خواهد بومسلم گریان گشت ودرویش
برفت.
به نقل ازکتاب کشف المحجوب
اثرعلی بن عثمان بن الهجویری
صفحه