کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 20 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی


 

محبوب:

چه زود دیر می شود! 

در باز شد...

برپا !... بر جا ! 

درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.

بابا نان داد ، ما سیر شدیم... 

اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان... 

و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود

و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند...

کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم

و در زندگی گم شدیم. 

همه زیبایی ها رنگ باخت...!

و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد! 

نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...

دیگر باران با ترانه نمی بارد!

و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،

زرد شدیم ، پژمردیم... 

و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد...

و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،

جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم، 

و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...!

و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم

و هرگز نفهمیدیم ،

چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم... 

پاکن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهایمان از کاه بود

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی،پیراهنش را می درید

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم    !!!!

 

شاگردان قدیمی پیشاپیش مهرتان مبارک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی