گروه بازرسان سازمان ملل از توانخوهان در ایران کشور را ترک کردند
پاییز سال هفتاد وسه بود فیاض می نشستیم ودر دبیرستان اسرار تدریس می کردم هشت صبح عازم دبیرستان بودم که تلفن زنگ زد مرد خوشگفتاری به نام هاشمی بعد از احوالپرسی چسپ وگرمی گفت از دفتر ریاست جمهوری زنگ می زنم.بیدرنگ گوشی را گزاشتم دوباره اعتنا نکردم با خود گفتم سرو کاریه ما را چه به دفتر ریاست جمهوری دلواپس تدریس هم بودم.
به دبیرستان رفتم گویا از فرمانداری پیگیر شده بودند از دفتر مرا صدا کردند که تلفن دارم آقای هاشمی خوشگفتار بود دیدم شوخی نبوده پس از جاق سلامتی و معرفی که ایشان رییس سازمان بهزیستی هستند.فرمودند رییس بهزیستی سبزوار نمی شی گفتم نه گفت:در مشهد وتهران پستی در بهزیستی نمی خواهی گفتم نه گفت:ماشین می تونی سوار شی گفتم با پیکان اتوماتیک رانندگی می کنم.گفت:چه خواسته ای داری آنگاه لیسانس داشتم گفتم تدریس رو دوست دارم بهتره هیات علمی باشم در دانشگاه تدریس کنم. دیگر اینکه از ادامه تحصیل محرومم در عالی وآزاد رفع بشه و کارنامه برام بیاد در ضمن ماشینم زوار دررفته است گفت:ماشینت که مثل منه اما کارنامه و رفع محرومیت بروی چشم این شماره منه هر کاری داشتی و خیر و خوش مفصلی کرد و گفت:بزودی در سبزوار ه دیدارتان می آییم
فردای آنروز به روانشاد مهربانو دکتر میرفتاح زنگ زدم و ماجرا پرسیدم فرمود: هیاتی از سازمان ملل به ایران آمده تا چگونگی زندگی معلولین(توانخواهان)غیر جنگی غیر ساکن تهران را بررسی کند ما چهار نفر از بهترین هارا که شمایکی از آنها هستید معرفی کرده ایم هرچه می توانی از اینها بگیر.
چند روز گزشت خبری نشد .زنگ زدم منشی برداشت وگفت امرتون.....فردا دوباره امرتون...سه باره!!!!چند باره خلاصه جلسه هستند.....به شادروان دکتر فا.مه حاج میر فتاح زنگ زدم فرمود آن هیات از ایران رفت بعد از آن این جمله تکیه کلامی شد بین دوستان در از دست دادن موقعیتها.
پس ازچندی کارنامه ای از دانشگاه آزاد اومد اییییییییییی خوب دیگه و بعد ها رفع محرومیت از آزاد شد. اما دانشگاه عالی که مپرس سه بار قبول شدم.اما...لکن....but