نه کاندید می شوم نه فتوی می دهم
16 سال پیش مثل چنین روزی که نزدیک انتخابات هم بود یکی از آشنایان که20سالی درسبزوارنبود به من مراجعه کرد و مقداری پول می خواست برای اینکه برای منزل والدین عزیزش برق وآب مستقل بکشد من گفتم شرمنده ام ولی شما را به دوستی معرفی می کنم انشا الله رفع مشکل می شود.خوب ایشان را فرستادم مبلغ 200هزارتومان گرفته بود (سکه تمام بهارآزادی 80000 هزار تومان بود)وطرف درقبال آن چک نگرفته بود.آشنا دوباره پیش من آمد وگفت: دراداره برق آشنا نداری گفتم آقای مهدی نایبی رییس اداره برق ازدوستان است آشنا رفتو سلام منو رسونده بود.نقل می کرد آقای نایبی سر صبحگاه به همه اعلام کرده بود این آقارو موسی امین زارعین فرستاده تا امروز ظهر وقت دارید ،کارشو انجام نداده بر نگردید.کاربخوبی انجام گرفته بود.شرح بیشردر
آشنای ما رفت 3ماه بعد درگیرودار انتخابات برگشت و پیله ی ما شده بود که چرا کاندیدا نمی شوی برادرکوچکم که روحانی درحوزه ی علمیه ی قم است نیز ایضا دوست دیگری بنام مهدی آقا اسلامی که 20 سال پیش فلسفه ومنطق خدمتشان بودیم هم به جمعشان پیوسته از ایشان اصراروازمن انکاریک ساعتی دورزدیم وانکارمن فایده نداشت می گفتم من انتخاب نمی شم تازه که انتخاب بشم اول بدبختیمه فایده نداشت.
فردای آنروز قراربود با چند تن ازدوستان به مشهد مقدس برویم من به اتفاق دوستان مصر کج فهم رفتیم جلو فروشگاه دوستمان که ازاعیان شهراست.گفتم فردا به مشهد می ریم گفت: بله گفتم برای من جا دارید.گفت: جا نداشته باشیم صندوق عقب جات می کنیم.همه شگفت زده شدیم.گفتم حالا می ریم مشهد جا ومکان داریم گفت :جا نداشته باشیم خلاصه یک طویله ای می بریمد.همه متعجب شدیم. گفتم چایی داری بخوریم گفت: سماورخاموشه دستاوما هست بریزم برات.همراهان واله شده بودند.این همون اقای200 هزارتومنی بود که در ازایش چک و صفته هم نگرفته بود.
من باخود گفتم این مرغ حق است که به کمک من آمده است.با همراهان براه افتادیم ودیگرایشان هیچ نگفتند ومبهوت شده بودند.فردای آنروزازدوستم تشکرکردم که مرا راحت کرده واین آقای اشرافی قضیهء را انکارمی کرد.ومی گفت :من هیچگاه همچین اساعهء ادبی به شما نکرده ام. هفتهء گذشته درجمع دانشجویان باوفا مهربان وکم تجربه ای بودیم که آنان تعریف وتمجیدهای اغراق آمیزی ازمن داشتند وبرای کارغیرحقی ازمن فتوی می خواستند دراین حین دوست عزیز وبزرگوار اقای .......وارد شد واز موضوع خبر نداشته بر سر موضوعی آنجنان به عتاب با من سخن گفت که له و لورده شدم با کاردک هم از روی زمین جمع نتوان شد. ایشان مرغ حق شد ومرا ازمهلکه ای نجات داد.فردای آنروزبرای شرح ماوقع وحکمت مطلب وسپاسگزاری خدمت رسیدم وایشان نیز انکار ومتعجب از گفته ء خویش گفتم شما مرغ حق بودی وبه کمک این مفلس آمدی وجریان گروه فلسفه دردانشگاه حکیم بماند.
دیده ای خواهم که باشد شه شناس*** شاه را بشناسد او در هر لباس
مطمئنا لایق هستید و ما به صلاحیت شما شک نداریم...
از طرف دانشجویان ...