اعتمادبهنفس بالا##بچه وَرِ دست بابا
اعتمادبهنفس بالا// بچه وَرِ دَسِت بابا
ده سالم بود(۱۳۴۸) صبح از خواب پا میشدم تابستونا نماز میخوندم قبلاز طلوع آفتاب به سفارش بابا میگفت آدم درست حسابی قبلاز طلوع آفتاب از خانه خارج میشه قبلاز طلوع آفتاب از خونه میاومدم بیرون پیاده میرفتم(سرای پنبه ایها پشت مسجدجامع) در انبار رو باز میکردم آب پاشی و جارو نیمساعت میگذشت حاج آقا میاومد یک تومان (۱۰ ریال) به من میداد میرفتم یک قرص نان تازه میگرفتم ۳ریال، پنیر میگرفتم ۲ ریال از پدربزرگ عروس گلم حاجآقا عباسی سر چهارراه امامزاده لبنیاتی داشت ۱ ریال سبزی میگرفتم از حاج یوسف واصلی در پایین بازارچه بابا میگفت تره جعفری تربچه یکی دو برگ هم نازبوی (ریحون)تا حالا شد ۶ریال بابا سبزیها را تمیز میکرد و میشست و صبحانه حاضر میشد و با هم میخوردیم بعد می رفتم قهوهخانه شادروان حاج محمد رضا ملوندی قهوهخانه حقیقت اون موقع اسمش بود الان شده قهوهخانه پرسپولیس دست فرزندش اونجا میرفتم ۱ قوری چای میگرفتم با ۲ تا استکان کمر باریک به ۳ ریال میاومدم اونجا بابا به حساب ۲ یا۳ چایی می خورد من ۱ استکان کمر باریک سهمم میشد ۱ ریالم می موند برای من(شکلات مینو ۶ تا ۱ریال بود) خدا رحمتشون کنه شادروانان حاج محمد حسین امین زارعین و حاج محمد رضا ملوندی رو و خدا بر توفیقات حاج آقای عباسی پدربزرگ عروس گلم بیفزاید
ظهر هم یک من نون ۸ قرص می شد معمولا به ۲۰ ریال از شاطر مراد هاشم آبادی نیم کیلو گوشت بره به ۳۰ ریال از حاجآقا خورشیدی خیابان بیهق کار روزانه مامور خرید خانه
یاد باد آن روزگاران یاد باد
اعتمادبهنفس بالا //بچه بَرِ دستِ بابا
کسی که بر دست باباش باشه اعتمادبهنفس بالایی خواهد داشت