قضاء وقدرالهی بهلول وفرقه مجسمه
داستان بهلول وفرقه مجسمه دررویت خداوند
روزی بهلول برمحلی گذر می کرد.واعظی از فرقه مجسمه رادرحال تدریس پیروان خویش دید شیخ می گفت:خداوند درقیامت
دیده می شود چه اگردیده نشود پس وجودندارد دوم اینکه شیطان درجهنم نمی سوزد چراکه شیطان خودازآتش است.وآتش
همجنس خودرانمی سوزاند.وسوم اینکه افعال انسان اختیاری نیست وبدست خداوند است بهلول خم شد کلوخی اززمین برگرفته
وبرپیشانی خطیب زد سرشیخ شکست بهلول متواری شد وطبق معمول به سرای هارون شتافت هارون سئوال کرد توراجه شده
است که بازبه ماپناه آورده ای گفت :هیچ آمده ام ازپسرعمو حالی بپرسم دقایقی چند همهمه ای درسرسرابلند شد عالم شهررا
که خونین ومالین بود برروی دست به سرای هارون آوردندهارون شرح ماوقع راسئوال کرد گفتند بهلول زده است،بهلول که
به گوشه ای خزیده بود کفت :من فقط جواب 3سئوال اورادادم عالم ازدردمی نالید گفت:توکه اظهاردرد می کنی دردرابه من
بنمایان دردکجاست؟که من نمی بینم دوماماهمه ازخاکیم خاک به خاک آسیب نمی رساند سوما من درزدن کلوخ به پیشانیت
هیچ اختیاری نداشتم این خداوندبود که تورابه این روز انداخت وسرتوراشکست.
1.قرآن کریم: آیه:
وجوه یومئذ ناظره ، 2.لن ترانی یا موسی ، 3.لاتدرکه ابصار وهویدرکه ابصاروهوالطیف والخبیر .
2.علی علیه السلام:
وجوه یومئذ ناظره ولکن به حقائق ایمان .
3.امام جعفر صادق(ع) .
4.حاجی سبزواری :برروی عشق توان دید روی شاهد غیب .
5.حافظ:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست**
روزی رخش ببینم وتقدیم وی کنم .
6حاج آقا روح الله :
امیدواریم روزی رخش نبینم واین جان که ازاوست تقدیم وی کنیم .
7.فردوسی:
به بینندگان آفریینده رانبینی***
مرنجان دو بیننده را .