مبادا شود یک ایالت زِ چین
پِگاه هان بِخیزید و نَرمِش کُنید
سَرو تن بشویید و ورزِش کُنید
به درگاه یزدان ستایِش کُنید
سپس کِهتران را نوازِش کُنید
به یاری یزدان چو دل بَسته اید
زِ رنج دو گیتی دِگر رَسته اید
خُروشید و جوشید و شادی کنید
به غمها بِخندید و بازی کنید
چه سان بَرغَم دیگران شاد بود؟
نظاره گرِ ظلم و بیداد بود
به رنج عزیزان دُژَم گَشته ایم
طلا بوده ایم و درَم گَشته ایم
مگر نه که ما زادهء آدمیم؟
مگر نه که اعضای یک پیکریم؟
مگر همدلی ها فِسانه شده است؟
که نامردمی ها بهانه شده است
چه شد برتری های آیین ودین؟
کجایند گُردانِ ایران زمین؟
دلیران و گردان مگر خفته اند؟
ویا دل به دنیای دون بسته اند؟
نیاکان به بیداد شوریده اند
به بر پایی داد کوشیده اند
بِخیزیم کشور شود بِه از این
مبادا شود یک ایالت زِچین
مبادا براین عَهد گردن نهیم.
وطن را به بیگانگان بسپریم.
چه شد برتریهای ایران زمین
سزا باشَدَت ناسپاسی "امین"
18/12/99