کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 20 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۷ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

 
ما بسته تو هستیم حاجت به بستنی نیست

این رشته مودت هرگز گسستنی نیست

در آستانه رمضان المبارک ذکر خیری از شادروان حاج سید محمد حسن علوی عریضی سبزواری داشته باشیم در سال منتهی به پرواز ملکوتی ایشان به درخواست حضرتش در ماه مبارک از حد ترخص خارج می‌شدیم و ایشان به‌شرط احتیاط افطار می‌کردند یک روز رفیق شفیقم سید مصطفی شبیری هم ملازم رکاب بودند از منزل خارج شدیم و بساط چایی و آب، خرما و شکلات فراهم بود ولی من می‌دانستم که ایشان به شیرینی و بستنی علاقه دارند ولی به ملاحظه اندرونی پرهیز می‌کنند خلاصه در سلطان‌آباد آقاسید مصطفی قبول زحمت کرده و بستنی تهیه فرموده‌اند تا مشکان رفتیم و در حال بازگشت حضرت آقا بستنی را ترجیحاً میل می‌فرمودند و در حین ملازمان را مورد لطف قرار داده و کمترین را بیشتر و افاضه فرمودند که ما بسته تو هستیم حاجت به بستنی نیست// این رشته مودت هرگز گسستنی نیست تا جایی‌که ذهنم یاری می‌کند این سروده را اول‌بار سیف الاسلام محمدتقی فلسفی به آیت‌الله‌العظمی بروجردی (جداً عظمی) افاضه فرموده‌اند..

"گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار"

                              در سوگِ سرور و سالارِ سبزوار

ذریهء بتول و آن شاهِ تاجدار

                           حقا خلیفه بود خدارا در این دیار

    ......‌...........

چونکه شد واصل به حق آن عارفِ پرهیزگار

                     شهر دارالمومنین بی او ندارد اعتبار

واسط فیض الهی بود آن والا تبار

             وَه که شد زیر و زِبَراز اشک و آهم سبزوار

سه شب پیش مجازاََ در مباحثِ اسفار اربعه ملاصدرا شرکت کردم و بخاطر معلولیتم "لنگ و لوک جفته شکل و بی ادب//سوی او میغیژو او را می طلب"خوابم برد در عالم خواب دیدم حضرت آقای علوی در جلسه درس مرتب نشسته و فراگوش است مُتِنَبه شدم و آیهء شریفهء یا موسی فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی متبادر شد.و خودم را جمع و جور کردم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۳۷
موسی الرضا امین زارعین

 

به خدا عشقِ تو طفلانِ تو اَند
سفره‌ات رنگین باد!
سایه ات گسترده!
تو قوی باش و بمان
 نه هراس از غم تنهایی و درد
 نه هراس از غم عشقت در خاک
 که خدا هست همیشه یاور
یاورِ سوته دلان!
 مُتکی باش به لطفِ داور
َََهَمِهءهَُّم‌و غَمَت صَرفِ عزیزانت باد.
این دو طفلِ معصوم،
یادگارانِ رضایِ مظلوم،
همدم و مونس ِ ایامِ قدیم
 هَمرَه و هَمسَفرِ عشقی پاک
 نه هراسی و نترسی که خدا در همه‌جا با تو بود 
نَبوَد هیچَت باک؟
که چرا رفته عزیزت در خاک؟
شده مهمانِ خدا در افلاک!
و نَبُردست تو را هَمرَهِ خود آن فرهاد؟
آه از دست تو شیرین فریاد !

غصه‌هایت بر باد!

شادیت افزون باد!
 و "امین" هم که دعاگویِ عزیزانت باد!
و"امین"........ تو باد?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۰۹
موسی الرضا امین زارعین

اعوذ بالله من الشیطان رجیم و آنان که می‌شکنند پیمان خدا را پس از استوار کردنش و می‌بُرند آنچه را امر کرده خدا به آن که وصل کرده شود و فساد می‌کنند در زمین آن‌ها مر ایشان راست لعنت و مر ایشان راست بدی آن سرای 
قرآن کریم،س رعد، ی، ۲۶


ای از تو خدا و خلقِ عالم خشنود
گاهی که ترا هست مُهمی مقصود
غمناک مباش و عاجزی پیشه مکن
کز فضل خدا بر آن ظفریابی زود
شرح دیوان منصوب به امیرالمومنین،ص،۴۶۶

 

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
 مرا ز حال تو با حال خویش پروا،نه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۰۰
موسی الرضا امین زارعین

پس از خوانش نوشتار از مولانا تا نیچهء مهربان دکتر سید حسن اخلاق نگاشتم. ۱۰ده وجه مشترکِ این بزرگواران را

هایدگر مارتین و نیچه، مولوی
 صاحبِ اندیشه‌هایِ معنوی 
هر سه از اقوال وحدت گفته اند
دُّرِ دریای مَعانی،سُفته‌اند 
جمله از جهل بشر،نالیده‌اند
 هرسه از وادادگی،رنجیده‌اند
ذلت و زشتی پَلَشتی مفلسی
ریشه در جهلِ بشر دارد بَسی
هرسه بر اخلاق، پای افشُرده‌اند
از تَعصُّب،مردمان دل‌مُرده اند

از کَرامت وَز شَرافت گفته اند

زین جهت از اَبلهان رَنجیده اند

جملگی از عشقِ انسان گفته اند

تا جهان برپاست ایشان زنده اند

دُشمنِ خود را نوازش کرده اند

دوستی ها را سفارش کرده اند

بر بَشر چاره بجز اخلاق چیست؟
بستن زنُّار و نقره‌داغ نیست
مولوی فربه‌تر آید،درمیان
 مولوی کی دیگر آید،در جهان؟

روزگار از زادن مثلش بَخیل

در نیابد این سخن ذهنِ عَلیل
مولوی دریا و ایشان،بِرگه اند
بِرگه وچشمه زِ دریا،زِنده اند
این قیاس جزء وکُل است،ای"امین"
شاخه‌ای گل از گلستان را ببین
[۱/۳۰،‏ ۱۱:۴۰] Moosareza Aminzarein:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۰۱
موسی الرضا امین زارعین

به عدل و به دادست زنده بَشَر 
ز بیداد کشور بیابد خَطَر 
چه نیک و پسندیده باشد امیر
 به دادش رَعیت نیابد ضَرَر

 

بماناد از ما نِکو گوهری 
کتابی و ِشعری، قلم دفتری 
نوشتار و گفتار نیکو وَزین 
که شهنامه و مثنویِ "امین"

 

دل از مَردُمی ها نیابد گَزَند 
به نامَردمی‌هاست ریش و نَژَند 
به دادودَهِش زنده داریم دِل
پَلَشتی و پَستی و زشتی بِهل

 

فاطی که نظر یافتهِ حَضرَتِ حق است
بِهروزفران را به خدا زینَتِ حق است 
همسر پسر و دخترِ دانا و توانا 
این‌ها همه از بخشِشِ بی‌مِنَّتِ حق است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۲۷
موسی الرضا امین زارعین

 


زَهازِه که دُردانه‌ای ای رَفیق 
زَهازِه که فرزانه‌ای ای رَفیق 
هزار آفرین بر رفیق شَفیق
 گران‌تر زِ الماس و دُّر و عَقیق
خدا گر ترا همدمی ساختی
 سِزد گر برایش سَرت باختی
 رفیق عزیزی کنون یافتم 
دل‌وجان به پایش در انداختم 
سر و تن چه باشد فَدایِ رَفیق
 همه هستی‌ات کن فَنایِ رَفیق 
رفیق شفیقم خدا در زمین 
"امین"هدیه‌ای از خدا را ببین 
رفیق رفیقان خدایِ مَن است*
 که نزدیک‌تر از رگ گردَن است
 رفیق صدیقم خدا در زمین 
مزن دست حق را زمین ای"امین"
َزهازِه که چه خوش بیانی "امین"
هزار آفرین بر زبان آفرین
 زهازه بر این خوش بیانی چُنین 
هزار آفرین بر"امین" آفرین 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۵۳
موسی الرضا امین زارعین

زمستان است و یخ‌بندان
 صدایی درنمی‌آید که در گیرد
بهاری سر نمی‌گیرد که سرما را عقب راند
 چه بد کردیم؟! و بد گفتیم 
غلط کردیم ، گُنه کردیم
که ما را این‌چنین غم‌ها فراوان است 
و تاوانِ غلط تاکی؟
 و تاوانِ غلط تا چند؟
به نابودی و اضمحلال یک ملت!
 چه باید کرد؟

بَس است نفرین.بَس است نِفرَت

دعا باید که شاید کم شود نِکبَت
مگر توبه،اِنابه رَخت بربسته است؟
تو گویی که خدا هم از جهان رفته‌است؟!

زِ دستِ خلقِ بیمارِ خود آزرده است!
پیام رحمه للعالمین مُرده‌است؟
چه می‌گویم خدایا سینه تنگ است 
صبوری کن "امین"جای درنگ است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۲۳
موسی الرضا امین زارعین

خدایا مُفلسَم، تنها و خَسته
بد از بدتر بود افکارِ بَسته
ولی با این همه امیدوارم
تویی مهمانِ دلهایِ شکَسته
ولی با این همه وابستگی ها
نَزاری و پَریشی، خستگی ها
رفیقانِ شَفیقی در کِنارَم
که بر نامَردمُی ها دل گُذارَم
مگر باشد از این نعمت فزونتر؟
دلت باشد سرایِ حَیِ داور
"امین"این قصهء طوفانِ نوح است
بلاها صیقلی بر جان و روح است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۰۹
موسی الرضا امین زارعین

کولی

برایت قصه می خوانم
برایت قصه ای از عشق می خوانم
تو اکنون قصه پرداز منی
افسانه ام بشنو
تو اکنون محرم راز منی افسانه ام بشنو
تو می دانی زمانی کولی بیگانه ای بودم
شکسته خاطری آواره از کاشانه ای بودم
خوش و سرمست بودم
 شادمان بودم
و فارغ از همه جور زمان بودم
و هرجا خوبرویی بود و داهی داشت
من پرواز می کردم
زکویش زود میرفتم
برایش ناز می کردم
و من از دام عشق ماهرویان برحذر بودم
ودایم در سفر بودم
که روزی مرغکی بی جفت
بر بام دلم پر زد
و با دست محبت آمیزش
بر دلم در زد
نگاهی کرد و اغوش مرا غرق محبت کرد
و من در خواب چشمانش فرو رفتم
در آنجا صد هزار افسانه میدیدم
و هر افسانه را صد بار می خواندم
و سرگرم سرود قصه ها بودم
که قلب من گواهی داد
که او تنهاست
و او همچون تو در غمهاست
و بال آرزو بگشودم و می خواستم
با همزبانی آشنا گردم
و در دامان او از رنج تنهایی رها گردم
از این رو قلب پاکم را که تنها هستی من بود
برایش هدیه آوردم
و چشمم را برایش با سرود گریه آوردم
تو بودی قصه پرداز دل تنگم
ولی افسوس
تو تنها نبودی فکر می کردم
و چون من کولی صحرا نبودی فکر می کردم
و من آنگاه دانستم 
خطا کردم  گنه کردم
گناهی سخت و نابخشودنی کردم
به عشقت هستی نابوده ام را بودنی کردم
تو شمع محفلی بودی و صد پروانه بود آنجا
تو لیلی پیکری بودی و صد دیوانه بود آنجا
و من آنگه چو دانستم تو خوشبختی
خوش و آواز خوان گشتم
برایت شادمانی آرزو کردم
و آرام از سر کوی تو برگشتم
و تو گفتی برو با آشنای دیگری خو کن
برو بر ماهروی دیگری رو کن
ولی افسوس ای زیبا ندانستی
که من با عشوه زیبا بدن ها خو نمی گیرم
و تیر غمزه خوبان به جان من نمی افتد
دلم می خواست میدانستی ای زیبا
که من با حوریان آسمان هم خو نمی گیرم
دلم تنها غریبان بی کسان آوارگان را دوست می دارد
و هر شب تا سحر در پای آنان اشک میریزد
تو هم گر روزگاری بی کس و بی آشنا گشتی
شکسته خاطر و افسرده و دل مبتلا گشتی
به سوی دشت ما برگرد و با من همزبانی کن
برایت باز می خوانم سرود آشنایی را
و از دل می برم افسانه تلخ جدایی را                                                             *اکبر مصطفوی*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۶:۵۲
موسی الرضا امین زارعین