.مدح امام علی علیه السلام از زبان معاویه ابن ابوسفیان
.مدح امام علی علیه السلام از زبان معاویه ابن ابوسفیان
دکتر حسین محمدی مبارز شاعری توانا فرهیختهء خوشنام همسر باوفای زینب سادات علوی داماد همشیرهء گرامی ام
هوالعَّلی و هوالعالی وهوالاَعلا
عُلوِّ ذَرّه یِ خاکی زِ نَفخِه اش پیدا
هوالوَّلی و هوالوالی و هوالمَولا
که بُرد حضرت عیسی(ع)به گُنبَدِ مینا
هوالحَبیب و هوالاحَبَب و هوالمَحبوب
که مَهوشانِ پَریوَش به کوی او مَجذوب
هوالشَفیع و هوالواهِب و هوالوَهّآب
که اوست توبه پَذیر فَراعنه دَر آب
هوالوجودو هوالواجد و هوالمُوجود
زِامتحانِ اِلهی هَمه شَویم مَردود
هوالحَمید و هوالحامد و هوالمَحمود
اَنا العَبیدو اَناالعابِدو تویی مَعبود
هوالشَّهید و هوالشّاهد و هوالمَشهود
شَه شهید
💎 خاطرهای از دکتر زرین کوب:
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .
همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .
می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .
پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
گفت : سؤالی داشتم
گفتم : بفرما
پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟
گفتم : خب بله ، صددرصد
گفت : ولی من اعتقاد ندارم
پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟
گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟
گفت : یک فال
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع مىکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست
سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه مىکنند
گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین
در فراز و فرود زندگی ازدواج فرزند دار شدن و همسرداری نوردیدگان آنچنان را آنچنانتر می کند گلی است که به سبزه آراسته می گردد. شادی و اندوه را می فزاید.
تا پیش از ورود روح الامین به زندگی هر از گاهی میخی به تابوت می زدیم میانگین روزی دو میخ با به بارآمدن خجسته اش ترک این زشت نمودم به سفارش غیر مستقیم شادروان دکتر متولی وبا جشن بیوگانی اش زبانم دوباره به سرودن بازشد ونیز میخ بر تابوت هفته ای دوبار ودوبار در سال روزی یک میخ نخستین دهه محرم وپسین جشن نوروز نخست به علت وهنی که به دین و شاه شهید وانرژی نهفته ای که بهدر می رود.
و پسین به روزگار فرودستان و نادیده مهر پدر و مادر (فاماالیتیم فلا تقهر)در جشن نوروز باستانی و نیز از جشن بیوکانی ستون دلم زبانم به سرودن، پس از زمانی دراز گشاده گردید و چند باری هم به اندوه بغضم ترکید و مروارید بر گونه ام روان امید آن است که در سبزی دامان این دو دسته گل به سبزه آراسته تر گردند.
و بر شادیمان (من و گل صنم بانو)بیفزایند تا اندوه، گل صنم بانو را هیچگاه زیباتر و شادمان تر از شب بیوکانی ستون دلم ندیده بودم غم و شادی همراهند مانند شب و روز آرزومندم روزهای بلند وشب های کوتاه پیش رو داشته باشیم.
آیا زنده تر از امام حسین (ع)در عالم سراغ دارید؟
زیر شمشیر غمش رخصکنان خواهم رفت.
ستون دلم پنچ سال داشت گفتم به آیین گذاشتکان آموزش در کودکی نقش بر سنگ است چنانچه در میان سالی بر یخ و در کهنسالی بر آب گفتم ایشان را زبان بیاموزم که بتواند به زبانهای انگلیسی عربی وفارسی به خوشی سخن بگوید.
شوربختانه همان آغاز کار رها شد زیرا روح الامین ومادرش اشک می ریختند و از سختی کار نالان تسلیم شدم و اشتباه کردم.
در دبیرستان در دورهء میانی ریاضیاش مانند درس های دیگر نبود به سفارش معاون دبیرستان امام حسین(ع) غیر انتفاعی به هنرستان خرسند شدم اشتباه کردم.
در کارهای نیمه تخصصی خانه هم که نپرس (گل صنم بانو).اشتباه در اشتباه.دلبندم مهندس الکتروتکنیک است but با پایهء ریاضی کارآزموده تر،پخته تر،بردبارتر می بود ولی حالا چرا؟؟؟
سنگ نوشتهءآرامگاه
گوهر جسمش درون خاک شد
سینه ها از این مصیبت چاک شد