قضا وقدر جبر واختیار معرکه ی آرا متکلمین(بخش اول)
بدنبال پاسخ دانشجویان درمورد جبر واختیار
مباحثی پیرامون قضا وقدر:
یکی از سوالات مهم که در زندگی انسان پیش می آید(که یکی از 3سوال مهم انسان است)این است که آیا انسان در انجام افعال و اعمال خود مجبور است یا مختار؟
درمیان جبری اهل و قدر همچنین بحث است تاحشرای پسر
ضبط وتنظیم:دانشجویان سیدایمان سنگ سفیدی وجواد جلائیان
((اگر در طول زندگی هر انسان سه سوال مطرح شود بلا شک یک سوال در باب مختاربودن یا مجبور بودن است))
برای اینکه اهمیت قضیه را بهتر بفهمیم مطلبی را عنوان میکنم.من درسال 58که در انگلستان بودم در چند روز اول به حال مردم خودمان گریستم!ویک سوالی برایم پیش آمد که چرا ما عقب افتاده ایم!سوال در ذهنم این بود که چرا ایرانیان عقب افتاده اند و به طور کلی علل عقب ماندگی مسلمین چیست؟...در آن روزها با خود عهد کردم که اگربتوانم در این رابطه فعالیت و نگارشی داشته باشم که علت عقب ماندگی ما چیست؟وراه چاره کدام است.
تا همین الان که 35سال ازآن روزها می گذرد حدود5000صفحه درباره ی این موضوع از حدود13-12نویسنده مختلف خوانده ام.که در اینجا برخی از ان ها را نام می برم و مقداری از ان ها می گویم.
ازعوامل و فاکتورهایی که این نویسندگان درباره علل عقب ماندگی مسلمین عنوان کردند29فاکتوروعنوان را یافتم!ویکی را من به آن اضافه کردم که مجموعا می شود 30تا.
باوجود اینکه نزدیک به 50کتاب و مقاله که25کتاب ومقاله را به چاپ رساندم هنوز مطلبی راجع به این موضوع به چاپ نرساندم.((اما قرار است یک مقاله 12-10صفحه ای در این زمینه بر روی سایت قرار دهم))
پس سوال این شد که علل عقب ماندگی مسلمین چیست؟!
در اول بار اگربتوانم به ترتیب بگویم اولین کسی که این سوال را از خود کرده سید جمال ادین اسد آبادی بوده است.دومین فرد محمد اقبال لاهوری...اما اگر به همین نحو خارج از ترتیب وبا گفتن علت ها بگویم به شرح زیر است:
سومین فرد مرحوم مهندس بازرگان6دلیل.
چهارمین فرد مرحوم دکتر شریعتی 9دلیل.
پنجمین فرد اقای شهید مطهری 29دلیل
ششمین فرد آیت الله خمینی 1دلیل (در 3صفحه توضیح داده است)
هفتمین نفر آیت الله مکارم شیرازی که کتابی در این زمینه دارد به نام علل عقب ماندگی شرق که همان علل عقب ماندگی مسلمین است.
هشتمین فرد اقای مهاتیر محمد.
نهمین فرد خانمی به نام شهرنوش پارسی پور
دهمین فرد آقای سید محمد خاتمی
و دو فرد دیگر از اهالی اهل سنت هستند...
به انصاف که در این میان شهید مطهری بیشترین تحقیق را کرده است که شاید نزدیک به1300-1200صفحه درباره این موضوع مطلب نوشته است که در آن 29دلیل آورده است و گفته است که شاید بیشتر از این هم علل و عنوان باشد(که حتما است)اما من تا این حد توانسته ام.
شهید مطهری در میان این29مورد5-4مورد گفته است که درباره ی شیعه می باشد.
نکته:اگر گفته می شود که مجموع این نویسندگان29عنوان مطرح کرده اند و شهید مطهری هم 29عنوان مطرح کرده است باید گفت که در میان 29موردی که شهید مطهری جمع اوری کرده است با دیگر محققان مشترک القول هستند.
ازجمله این نویسندگان که من در این راستا مطالعه کردم دقیقا 10نفر آن ها "اعتقاد غلط به قضا و قدر الهی"را علت العلل عقب ماندگی مسلمین می دانند.
از این13-12فرد منهای آیت الله خمینی و شهرنوش پارسی پورو یک فرد اهل سنت همه متفق القول هستند که علت العلل عقب ماندگی مسلمین"اعتقاد غلط به قضا و قدر الهی"است.
دومین موردی که این بزرگان مطرح کرده اند و 9 نفر آن ها با هم متحد اند"اعتقاد غلط به توکل" است ...
35سال است که از مطالعات من در این باره که در انگلستان داشته ام می گذرد.دربیان جملات مرحوم دکتر شریعتی و شهید مطهری که بیشتر از مطالب آن ها استفاده میکنم باهم جابه جا میگویم.
مثلا از این دو بزرگوار یادم هست که می گوین جبر یعنی چه؟اختیار یعنی چه؟می گویند جبر یعنی انسان مقهور و مغلوب یک نیروی درونی یا بیرونی باشد.می گویند مقهور از مغلوب بد تر است.
نیروی درونی از بیرونی بدتر است .چرا؟
برای پاسخ مثالی می زنم. مثلا من با شما مچ می اندازم و شما مچ من را می خوابانید ومن مغلوب شما می شوم .اما زمانی که من مقهور شما شدم کم و کیف آن معلوم نیست!
وقتی که مغلوب شدم شما مچ من را خواباندید!اما مقهور همراه با کابوس است که کم و کیف آن معلوم نیست!پس مقهور از مغلوب بدتر است.
به طور مثال اگر خدایی ناکرده سبزوار در محاصره نیروی امریکایی باشد ما شاید 3-2ساعت در اصطکاک با دشمن باشیم.چون بیرونی است.اما وقتی درونی است در خواب و بیداری و حمام و غذاخوردن و...همراه مان است.پس درونی از بیرونی بدتر است و مقهور از مغلوب.
مرحوم شریعتی جمله ای دارند که می گوید((وقتی که انسان مقهور و مغلوب یک نیروی درونی یا بیرونی است بر ملتی که چنین اند تک تک افراد جامعه در درون خود زندانی ساخته اندو خود را در آن زندانی کرده اند و خود زندانبان آن هستند و احتیاج به زندانبان ندارند و بر چنین ملتی نمرده بر فتوای من نماز کنید.!یعنی همین الان که زنده اند به فتوای من بر آن ها نماز کنید!
مرحوم شریعتی مثالی می زند.در زمانی که مغول ها حمله کردند در ما بین سبزوار و نیشابورروستایی بود.یک سرباز مغول 50تن از مردان روستا را جمع کرد و خواست گردن بزند.!دست به شمشیر برد و دید که غلاف شمشیر هست اما شمشیر را همراه خود نیاورده است! دور این افراد را خط کشید و به آنان گفت که از این خط خارج نشوند تا او برود و شمشیر بیاورد و آنان را بکشد.مرحوم شریعتی می گوید که این مردان احمق از خط خارج نشدند!وسرباز شمشیرش را اورد و آنان را کشت.!
مرحوم شریعتی می گوید:مرگ بر شما گوارا باد!مرگ شما عروسی شماست!مرگ برای شما عسل است!شما برای مرگ آفریده شده بودید.
جمله ای که از مرحوم شریعتی بیان کردم ((وقتی انسان مقهور و مغلوب یک نیروی درونی یا بیرونی است...))این جمله از لحاظ اجتماعی درست است اما از لحاظ فردی صحیح نیست.شاید هم مرحوم شریعتی در جایی اصلاح کردند و بیان نموده اند اما من ندیدم.
به طور مثال :شما روزه هستید و در خانه اید.هیچ کس در خانه نیست.شما میتوانید به سر یخچال بروید و بدون آن که کسی بفهمد از محتویات یخچال استفاده کنید.اما...شاید شما زندانی در درون خودتان درست کرده اید وخود زندانبان خود هستید که از برخی کارها شما را باز می دارد که این خوب است...
شهید مطهری می گوید :اگر به جامعه ای این چنین اعتقادی رسوخ کند مانند این است که تک تک افراد جامعه یک ویروس فلجی زده اند و اینان در گوشه ای افتاده اند و فلج شده اند.مانند پرندگان پر و بال بسته ای می مانند که در گوشه ی قفسی گرفتار امده اند.نه توان پرواز و نه اجازه ی پرواز و نه حتی میلی به پرواز هم ندارند.
اگر بال پرنده ای شکسته باشد میتوان ترمیمش کرد.اگر بالش را کسی بسته باشد میتوان بازش کرد .اگر در قفسی گرفتار باشد میتوان ازادش کرد.اما اگر میل به پرواز نداشته باشد هیچ کاری نمیتوان کرد.!
درجامعه ای که قضیه ی اختیار مطرح است و مردم خود را مجبور ندانند به مانند پرندگان پر و بال گسسته ای می مانند که در هر گوشه ای می توانند به پرواز در ایند و پرواز کنند.فرق این جامعه با آن جامعه چقدر است؟
نگاه به آینده شان 180درجه فرق میکند و متفاوت است. متاسفانه درجهان اسلام برای اولین بار معاویه این تخم لق را انداخت.وعین جمله ای است که معاویه گفته در مقابل علویان ویزید در مقابل زینب گفته است.
"اگر به ما دریا دریا نعمت میرسد وبه شما کشتی کشتی نقمت خدا خواسته است."
اولین کسی که جبر را در جهان اسلام انداخت معاویه بود.میگفت:اگر من سرورم و شما زیر دست هستید این خواست خداوند است.
همه چیز را گردن خدا انداختن!این جبر است.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
چوقسمت ازلی به حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
در پی این قفس طوطی صفتی ام داشته ام
انچه استاد ازل گفت بکن من کرده ام
شعرا وقتی از اختیار حرف میزند این چنین می گوید:
بیاتا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
همین که در کاری پشیمان شدیم یا همین که در کارها بگوییم "ای کاش"این خود اختیار است.
ای که گشتی پشیمان از بدی ز اختیار خویش گشتی مهتدی
ویا
این که گویی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
"همین که می گوییم فردا این کار را انجام می دهیم یا آن کار را این دلیل بر اختیار است.
هیچ عاقل کلوخی را زند هیچ با سنگی عتابی کس کند
هیچ گویی سنگ را فردا بیا ورنیایی میدهم بد را صدا
یک سنگ را هیچ وقت امرونهی نمی کنند ولی به ما می گویند:سیگار نکش-خوبی بکن و...این خود دلیل بر اختیارمان است نه مجبور بودنمان.
جمله قران امرو نهی است ای وعید امرکردن سنگ مرمر را که دید
میگوید قران تماما امر و نهی است .این را بکن-آن را نکن-خمس بده!دروغ نگو-نماز بخوان و...
به طور مثال اگر در خانه مان تکه ای از گچ سقف یا قسمتی دیگرکنده شود و به سرمان بخو رد و سرمان را بشکند آیا عذابی برای سقف در نظر میگیریم؟آیا می گوییم که ای سقف بعدا به حسابت می رسم؟هیچ گاه سقف را مورد سرزنش قرار نمی دهیم.چرا؟چون که از خود اختیاری ندارد.
اما اگر چند نفری به منزل یکی از اشنایان برویم و پسر خانواده میزبان یک سوره از قران برایمان بخواند مورد تشویق ما قرار می گیرد.یا همان لحظه ویا در فرصتی بعد.اما اگر این پسر بیاید و در جلومان فحشی بدهد و یا ناسزا بگوید او را با چشم غره یا سرزنشی مورد تنبیه قرار میدهیم.
یک بنده خدایی به باغش رفت و مشاهده کرد که کسی بالای درخت رفته و میوه ها را می خورد!صاحب باغ گفت :چه میکنی؟مرد جواب داد :از باغ خدا بنده خدا می خورد انچه را که حق به او عطا کرده.صاحب باغ دید کاری از دستش ساخته نیست.پس صبر کرد تا مرد سیر شود و بیاید پایین.وقتی که مرد سیر شد واز درخت به پایین آمد صاحب باغ اورا به درختی بست و با چوبی زد.مرد گفت:چه میکنی؟صاحب باغ گفت:هیچ بنده خدا با چوب خدا میزند به بنده ی دیگر خدا!مرد گفت:
توبه کردم از جبر ای عیار اختیار است اختیار است اختیار
ابن سینا سخنی دارد که مشهور به"سخن شفابخش ابن سینا"است.ابن سینا می گوید:اگر با کسی بحث کردی و او متقاعد به اختیاری بودن اعمالش نشد او را کتک بزن!زیرا او در دره ی ایده الیسم گرفتار است.
همواره اگر دولت ها بتوانند جبری بودن ملت شان را رواج دهن70%تا80%مشکلاتشان حل می شود. اما چگونه؟
وقتی مردم جبری بودن دنیا را قبول کردند دیگر حرف از گرانی نان و مایحتاج زندگی و عدم پیشرفت و...نمی زنند.زیرا عقاید و افکارشان بر این پایه استوار می شود که تمام این ها کارهای خداست.ودیگر انتقادی به دستگاه حکومتی کشورشان نمیکنند.
بهلول:
ما در تاریخ دو بهلول داریم.یکی بهلول گنابادی که از نوادر زمان بود و یک انسان قابل تامل.اما بهلول دیگرکه مورد نظر بحث مان است از صحابه ی امام صادق ع بوده است و هم چنین پسر عموی هارون الرشید.هارون الرشیدمقتدر ترین خلیفه ی عباسی و مقتدرترین خلیفه ی بعد از اسلام.بهتر است قبل از تعریف داستان کمی واضح سازی درباره ی حکومت و خصوصیت اشخاص شود که اهمیت قضیه روشن تر شود.
وقتی که ابری در آسمان بود میگفتند:ای ابر برو در هر کجا که میخواهی ببارکه خراج اش بازهم به خزانه ی هارون الرشید بر میگردد.یعنی به این اندازه قلمروی هارون الرشید وسیع بوده است که ابر در هرجا که به آسمان رود و در هر کجا که ببارد باز هم در زمین هارون الرشید است.در آن زمان قلمروی هارون الرشید از اسپانیا تا اندونزی بود(35کشور فعلی جهان)
هارون الرشید با9نشانه ی پیامبر بر روی منبر می رفت..مانند:نعلین پیامبر-انگشتر پیامبر-عبای پیامبر و... حکومت هارون الرشیدد از آمریکای امروز خیلی قوی تر بود.
واما داستان...
یک روز هارون الرشید خواست که برای خود قاضی القضات انتخاب کند ودر این میان بهلول یک کاندید اصلح و زیرک(ریاضی دان-واگر نگوییم اولین حتما سومین طنز پرداز زمان بود)به حساب می آمد.بهلول از یک طرف شیعه ی امام صادق (ع)و از طرف دیگر پسر عموی هارون بود.
نکته:"قاضی القضات بودن یک حکومت –ان هم حکومتی مقتدر مثل حکومت هارون مانند رییس دیوان عالی کشور ویا ریاست سه قوه(مجریه و قضاییه و..)بود.
هارون الرشید از بهلول که بهترین کاندیدا برای این مسند بود درخواست کرد که این جای خالی را پر کند و فرمانبرداری خود را نسبت به او ثابت کند.شاید به یک درخواست شبیه بود اما رد کردن درخواست هارون الرشید به منزله ی برباد رفتن سر بود!بهلول با خود فکر کرد ودید همراهی با هارون و پذیرفتن این مسنند یعنی کنار آمدن با ظلم.واز طرف دیگر نپذیرفتن این درخواست یعنی بر باد رفتن سر!بهلول تصمیم گرفت نامه ای به امام صادق(ع) بنویسد و راه چاره را از امام بجوید.امام صادق ع جواب نامه را با حرف ج پاسخ داد.ج در زبان عربی حداقل به 4معنی است.جنون-جنات و... .بهلول فهمید که امام صادق به او گفته است که خود را به دیوانگی و جنون بزن.
بهلول از فردای آن روز چوبی برداشت و به عنوان الاغ سوار آن شدو در میان مردم گشت.
بهلول:بروید کنار-بروید کنار تا الاغم لگدتان نزند. هارون وقتی این حالات را در بهلول مشاهده کرد از درخواست خود منصرف شد و به واسطه ی نسبتش با بهلول اجازه ی رفت و آمد به دربار را بدون هیچ اجازه و ممانعتی به بهلول داد.بهلول از این فرصت به نفع خود استفاده کرد و هر موقع در شهر گرفتار می شد به دربار پناه می برد و از هرنوع زیانی مصون بود.
وقتی که بهلول برای رهایی از مقام قاضی القضات شدن خود را به دیوانگی زد مردم اورا اذیت می کردند.بچه ها به طرفش سنگ پرتاب می کردند.
روزی بهلول از جلوی یک کبابی رد می شد و دید که گنجشکی به سیخ است.در این میان برای رهایی از ازارو اذیت مردم در فکر بود.ناگهان فکری به ذهنش رسیدو ازخدا خواست که به او کرامتی عطا کند و او را در به عمل رساندن مقصودش یاری کند.به کبابی نزدیک شد و به گنجشکی که در سیخ بود نگاهی کرد و به یاری خدا به گنجشک جان دوباره داد و گنجشک به پرواز در آمد.با انجام این کار بهلول نزد مردم صاحب احترام شد.تا حدی مردم به او نزدیک شدن که او را مراد خود پنداشتند و خود را مرید او می دانستند.
بهلول بازهم خود را در تنگنا دید و ناخواسته درگیر مشکلی دیگر شد.دوباره به فکر افتاد..تا اینکه در جمع هایی که حضور داشت کارهای ناشایست و ناپسند انجام میداد و مردم را رفته رفته از خود دور کرد.بهلول هم گفت:"بروید !بروید!پیروانی که با "پری" بیایند با "تری " هم می روند.
بهلول وفرقه ی مجسمه:
روزی بهلول برمحلی گذر می کرد.واعظی از فرقه مجسمه رادرحال تدریس پیروان خویش دید شیخ می گفت:خداوند درقیامت
دیده می شود که اگردیده نشود پس وجودندارد دوم اینکه شیطان درجهنم نمی سوزد چراکه شیطان خودازآتش است.وآتش
همجنس خودرانمی سوزاند.وسوم اینکه افعال انسان اختیاری نیست وبدست خداوند است. بهلول خم شد کلوخی اززمین برگرفته
وبرپیشانی خطیب زد. سرشیخ شکست بهلول متواری شد وطبق معمول به سرای هارون شتافت. هارون سئوال کرد توراچه شده
است که بازبه ماپناه آورده ای گفت :هیچ آمده ام ازپسرعمو حالی بپرسم. دقایقی چند همهمه ای درسرسرابلند شد. عالم شهر(یحی ابن اکتم )راکه خونین ومالین بود برروی دست به سرای هارون آوردند.هارون شرح ماوقع راسئوال کرد. گفتند بهلول زده است،بهلول که به گوشه ای خزیده بود گفت :من فقط جواب 3سئوال او را جواب دادم.اگر اجاز ه دهید از خود دفاع کنم.بهلول به عالم گفت حال پیشانیت چطور است؟عالم گفت:درد میکند-درد میکند.بهلول گفت :آیا درد را می بینی؟عالم گفت :خیر.بهلول گفت :آیا میتوانی منکر درد خویش شوی در حالی که درد را نمیبینی .بهلول دوباره پرسید:چطور می شود که تو از هم جنس خود صدمه خورده باشی؟من کلوخی به سر تو زدم.مگر هم جنسان به هم گزندی میرسانند؟مگر در قران نیامده است که ما از گل آفریده شدیم.؟پس چگونه می شود کلوخی به تو آسیب برساند؟
ماهمه ازخاکیم. خاک به خاک آسیب نمی رساند. سوما من درزدن کلوخ به پیشانیت
هیچ اختیاری نداشتم این خداوندبود که تورابه این روز انداخت وسرتوراشکست
بخش اول دراهمیت موضوع است وبخش دوم درپاسخ به سوالات بزودی انشاء الله