'روبهی دردام شیر افتاده بود***** هم برآزادی خود حیلت نمود
چونکه خود دیدی خدا بگذاشتی
این دو کی دارند باهم آشتی
مظهر حقند ذراّت
جهان
وارهان جانت ببین سر نهان
هرکه در بند هوی گشته اسیر
او نشد هرگز بنفس خود امیر
ماچهل سال است دربند وییم
ای خداازبند وی کی می رهیم
شیر هم شیر اوژنی در چاه دید
در پی بگرفتنش در چه جهید
دست بشکسته سرُهم پای او
هرکه خود بین شد خدایا وای او
ناگهان افتاده در چاه بلا
چونکه خود را دید در دم مبتلا
روبهی در دام شیر افتاده بود
هم بر آزادی خود حیلت نمود
گفت در این ناحیت
شیری دگر
ادعای سروری دارد بسر
شیر غرید و بگفت ای رهنما
پس مرا بر پیش آن خصم دغا
رهنمون شد شیررا تا قعر چاه
شیر بیچاره که شد صید هوا
بر مثال شیر خود را دیده ای
خویش در قحط وقلا افکنده ای
دیدهءخودبیبن،نهان بین کی بود
دیده خود بین،خدابین کی شود
هرکه خودبین شدهلاکش در پی است
هرکه زهری خورد تاوانش قی است
چونکه خود دیدی خدا بگذاشتی
این دو را هرگز نباشد آشتی
دیده ای ده تاتورابینیم وبس
هرچه رابینیم خدادر پیش وپس
یک الف فرق است از خود تا خدا
این معما گوش می دارو خُدآ
نارنوراست نورناراست اینچنین
گرنخواهی نار پس خودرا مبین
قلب خود بین مأمن شیطان بود
اندرو کی حضرت سلطان بود
آفتی در قلب خود بین می تند
تا که بنیاد حقایق بر کند
شخص خودبین به که نابینابود
تا مگر چشم دلش بینا شود
شخص خودبین نامبارک بنده ایست
خود ندیدن کالهءارزنده ایست
پس امین جانم چنین خودبین مباش
نفس راگردن زنی ای کاش کاش
سبزوارامین زارعین اردیبهشت1378با الهام ازحضرت مولانا جلال الدین