ازجمله علل عقب ماندگی مسلمین تحریف حماسهءجانسوزعاشوراست(شهید مطهری)
مراقب روضه های دروغ باشید!
روضه خوانی و گریستن بر مصائب اهل بیت (ع) به ویژه سوگواری برای شهادت
جانسوز سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) که توسط ائمه معصومین و
علمای بزرگ تشیع بسیار توصیه شده است ، امری است که اگر به درستی و با
معرفت و بینش عمیق دینی انجام پذیرد ، در هر عصر و زمانی فواید مذهبی ،
سیاسی و اجتماعی فراوانی به همراه خواهد داشت.
در حقیقت شیعیان واقعی که از معرفت کافی نسبت به مذهب خود برخوردارند ،
روضه خوانی و مجالس گوناگون سوگواری برای شهادت امام حسین(ع) را نه فقط به
جهت یادآوری مظلومیت های جسمانی آن امام همام و خاندان مطهرشان (تشنه ماندن
، شهادت به شکل های جانکاه ، اسیرشدن اهل بیت ، آتش زدن خیمه ها و...) در
واقعه عاشورا ، بلکه بیشتر به جهت زنده نگاه داشتن روح و پیام معنوی بلندی
انجام می دهند ، که در ماجرای قیام کربلا نهفته است.
در واقع شاید گریه بر ماجرای مصیبت بار کربلا بیشتر ، گریه بر جنایت های
فاجعه باری باشد که افراد بشر ممکن است در صورت عدم مراقبت صحیح از نفس در
هر موقعیت زمانی و مکانی ، در حق دیگران و حتی در حق خود روا دارند.
در غیر این صورت صِرف گریه بر ظلم و ستم های جسمانی که در ماجرای کربلا بر
خاندان عصمت و طهارت (ع) رفت ، بعد از 1400 سال که از آن ماجرا گذشته است ،
دیگر نه سودی به حال آن بزرگواران دارد و نه دردی را از مردم امروز دوا می
کند.
بنابراین ماجرای پردرس عاشورا و حوادث قبل و بعد از آن باید در
نظر هر شیعه صاحب دل و خردورز ، فرصتی باشد برای تأمل عمیق پیرامون مهمترین
مسائل پیش پای جامعه بشری و سپس تمسک جستن به درس های پرعبرت و پر سرمشق
واقعه کربلا برای حل صحیح مسائل امروزی بشر.
چنین است که هر اقدامی که بتواند چنین فرصت های فکری وتحلیلی را برای
شیعیان فراهم آورد از جمله برگزاری مراسم روضه خوانی و سوگواری که منجر به
طرح سئوال و کنکاش درباره چرایی وقوع ماجرای عاشورا شود ، بسیار ارزشمند و
حتی مقدس است.
اما متأسفانه نحوه برخورد برخی از شیعیان با ماجرای عاشورا با این همه
عظمت مذهبی و کارکرد مفید اجتماعی و سیاسی که می تواند داشته باشد ، در طول
تاریخ به برخی آسیب ها و انحرافات مبتلا شده است.به طوری که درپاره ای از
موارد نه تنها جلو تفکر عمیق پیرامون واقعیت عاشورا را گرفته ، بلکه حجابی
از مبالغه و تحریف پیرامون این رویدادمهم تاریخی ، مذهبی ، سیاسی و اجتماعی
جهان اسلام ایجاد کرده است. یکی از بارزترین اشکال تحریف و آسیب در
عزاداری های عاشورایی ، رواج روضه های دروغ درباره این حادثه است.
روضه هایی که به شدت با تخیل سرایندگان آمیخته شده و اگر مستمع این روضه
ها ، از هوشیاری و دقت کافی برخوردار نباشد ، ممکن است بعضی از این روضه
های دروغین را به صورت ساده لوحانه ای باور کند و بعدها همین باور اشتباه ،
با برخی دیگر از اصول و اندیشه های مذهبی صحیح او در تعارض و چالش قرار
گیرد.
لذا به نظر می رسد یکی از یکی از امور واجب امروزی در راستای پاس داشتن
ارزش های محرم ، برای هر فرد متعهد و آگاه ، تلاش برای شناخت انحرافات
سوگواری های عاشورا و زدودن تحریفات از مجالس عزا و روضه خوانی امام حسین
(ع) است..
این کار ارزشمند هر چند همواره از همان زمانی که مطالب و روضه های تحریف
آمیز درباره حادثه کربلا باب شد میان برخی علما و عاشقان اهل بیت به وقوع
پیوست اما ، خوشبختانه در چند دهه اخیر ، با افزایش سطح سواد و آگاهی عموم
مردم ، تلاش های بیشتری برای تحریف زدایی از دامان واقعه عاشورا انجام شده
است.
یکی از مخاطبان فرهیخته و پژوهشگر اسرارنامه که به این زمینه ورود پیدا کرده است ، آقای مهدی یاقوتیان مدیر فرهیخته وبلاگ خطه فریومد و وبلاگ یاقوت نامه است.
وی اخیرا با کمک برخی منابع معتبر در وبلاگ خود ، به معرفی تعدادی از روضه
های دروغ پیرامون حادثه کربلا پرداخته است ، که اسرارنامه نیز در ادامه به
بازنشر همین مطلب می پردازد :
حادثه ی کربلا برای ما مردم خواهی
نخواهی یک حادثه ی بزرگ اجتماعی است؛ یعنی این حادثه در تربیت ما ، در خُلق
و خوی ما اثر دارد ، ... با کمال تأسّف باید عرض کنم تحریفهایی که به دست
ما مردم در این حادثه صورت گرفته است ، همه در جهت پایین آوردن و مسخ کردن
قضیّه بوده است ، در جهت بی خاصیّت کردن و بی اثر کردن قضیّه بوده است و در
این امر ، هم گویندگان و علمای امّت تقصیر داشته اند و هم مردم ... نمونه
هایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ و ظاهر شده است ، یعنی در شکل قضیه ، در
چیزهایی که نسبت داده اند ، ذکر می کنم . مطلب آن قدر زیاد است که قابل
بیان کردن نیست . اگر بخواهند روضه های دروغ را جمع کنند ، روضه هایی که می
خوانند و دروغ است ، شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه ای بشود ، من فقط به
طور نمونه عرض می کنم ، و عرض خواهم کرد که من اینها را از چه کتابی در
همین مطلب استفاده کرده ام .
کتاب لؤلؤ و مرجان
مرحوم حاج میرزا حسین نوری ( اعلی اللّه مقامه ) ... کتابی در همین موضوع منبر نوشته است به نام « لؤلؤ و مرجان » .
این مردِ بزرگ ، در همین کتاب خودش ... نمونه هایی از دروغهایی که معمول است و اینها را به ... حادثه ی تاریخی کربلا ، نسبت می دهند ذکر کرده است . آنچه که من عرض می کنم غالباً یا همه ی آن همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است ... این مرد بزرگ صریحاً می گوید : امروز باید عزای حسین را گرفت ، اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن عزای جدید این همه دروغهاست که در باره ی حادثه ی کربلا گفته می شود و اَحَدی جلو این دروغها را نمی گیرد . امروز بر این مصیبت حسین بن علی باید گریست ، نه بر آن شمشیرها و نیزه هایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد.
و در مقدّمه ی کتاب نوشته است که فلان عالِم بزرگ از عُلمای هندوستان نامه ای به من نوشته است و از روضه های دروغی که در هندوستان خوانده می شود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که یک کاری بکنم ، کتابی بنویسم که جلوی روضه های دروغ در آنجا گرفته بشود . بعد مرحوم حاجی به این عبارت ذکر می کند ، می نویسد:
این عالِم هندی خیال کرده که روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ می گویند ، نمی داند که آب از سرچشمه گل آلود است ، مرکز روضه های دروغ ، کربلا و نجف و ایران است . همان مراکز تشیّع مرکز روضه های دروغ است. ...
دو مسئولیّت بزرگ مردم
... شما مردمی که اینجا نشسته اید ، هیچ خیال نمی کنید که در این قضیّه مسئول هستید و خیال می کنید که مسئول فقط گویندگان هستند . دو مسئولیّت بزرگ ، مردم دارند .
ـ یک مسئولیّت این است که نهی از منکر بر همه واجب است . وقتی که می فهمید و می دانید ـ و مردم اغلب هم می دانند ـ که دروغ است ، نباید درآن مجلس بنشینید ، که حرام است ، بلکه باید مبارزه کنید .
ـ و دیگر این تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گیراندنِ مجلس دارند ، مجلس باید بگیرد ، باید کربلا بشود . روضه خوان بیچاره می بیند که اگر بنا بشود هرچه می گوید از آن راستها باشد مجلسش نمی گیرد ، بعد همین مردم هم دعوتش نمی کنند ، ناچار یک چیزی هم اضافه می کند . این انتظار را مردم باید از سر خودشان بیرون کنند ، [ نگویند ] فلان روضه خوانی که مجلس او می گیرد ، فلان روضه خوانی که کربلا می کند . کربلا می کند یعنی چه ؟! شما باید روضه ی راست را بشنوید و معارف و سطح فکرتان بالا بیاید ، به طوری که اگر در یک کلمه روحتان اهتزاز پیدا کرد ،
یعنی با روح حسین بن علی هماهنگی کرد ، و اشکی و لو ذرّه ای ، و لو به قدر بال مگس [ جاری شد ، ] اگر یک چُنین اشکی در حالت هماهنگی روح شما با حسین بن علی از چشم شما بیرون بیاید ، واقعاً مقام بزرگی برای شماست.
امّا اشکی که از راه قصّابی کردن بخواهد از چشم شما بیاید ، اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد . « داد بکشید » یعنی چه ؟! چرا داد بکشید ؟! [ کمی از آن زهرماری ها قاطی کن . ]
نقل کردند یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه ای دردِ دین داشت و همیشه ایراد می گرفت ، می گفت : چرا این حرفهای دروغ را می گویید ؟ و می گفتند تعبیرش هم این بود ، می گفت : این زهر مارها چیست که بالای این منبرها می گویید ؟ یک وقت به یک واعظی گفت : آقا این زهر مارها چیست که می گویید ؟ او گفت : غیر از این نمی شود ، اگر اینها را نگوییم اصلاً باید در دکّان را تخته کنیم و برویم . گفت : خیر ، اینها دروغ است . تا اینکه آن آقا خودش در مسجد خودش مجلسی به پا کرد و همان واعظ را دعوت کرد ، خودش هم بانی شد . به او گفت : من می خواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم ، تو هم باید مقیّد باشی جز از کتابهای معتبر هیچ روضه ای نخوانی ، فقط روضه ی راست بخوانی ( گفتند : تکیه کلامش هم این بود که از آن زهرماری ها نگو ، یعنی از آن دروغها ) ، از آن زهرماری ها چیزی نگویی . گفت : چَشم ، چون مجلس مال شماست من هم همین طور [ عمل می کنم . ] شب اوّل خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود . منبر را هم کنار محراب گذاشته بودند . آن آقا رفتصحبتهایش را کرد ، نوبت روضه شد . او مقیّد بود که جز روضه ی راست چیزی نخواند.
خواند و خواند ، مجلس هیچ تکان نخورد و همین طور یخ کرده بود . این آقا دید عجب! این مجلس مال خودش هم هست ، بعد مردم چه می گویند ، زنها می گویند : لا بُد آقا نیّتش پاک نیست که مجلسش نمی گیرد ، اگر آقا خودش نیّتش درست بود ، اخلاص نیّت داشت حالا کربلا شده بود . دید آبرویش دارد می رود . چه بکند ؟ آرام و زیرچشمی به او گفت : کمی از آن زهرماری ها قاطی کن.
یک مسئولیّت بزرگ این مسئولیت است ، [ مقاومت در برابر ] این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند . این خودش دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است ، مقدّمه ی گریز زدن بوده است ؛ یعنی جَعل شده است برای اینکه بشود از آن جَعل یک گُریزی زد و اشک مردم را جاری کرد ، و غیر از این چیزی نبوده است. نمونه هایی از تحریف در شکل این حادثه
روابط حضرت أبو الفضل و حضرت سیّد الشّهداء
یکی از قضایایی که همه ی ما شنیده ایم [ این است که ] راجع به روابط حضرت أبو الفضل و حضرت سیّد الشّهداء می گویند : روزی امیر المؤمنین علی علیه السّلام در بالای منبر بود و خطبه می خواند . امام حسین علیه السّلام فرمود : من تشنه ام ، آب می خواهم ، حضرت فرمود : کسی برای فرزندم آب بیاورد . اوّل کسی که از جا برخاست ، کودکی بود که همان حضرت أبو الفضل العباس بود . ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند ( آن هم با چه طول و تفصیلی ) . در حالی وارد شد که [ آن را ] روی سرش گرفته بود و آب هم می ریخت . امیر المؤمنین علی علیه السّلام چشمشان که به این منظره افتاد ، اشکشان جاری شد . به آقا عرض کردند : آقا شما چرا گریه می کنید ؟ فرمود : بله ، قضایای کربلا یادم افتاد .
معلوم است که این گریز به کجاها منتهی می شود.
حاجی نوری در اینجا بحث عالی ای دارد ، می گوید : شما می گویید ؛ علی در بالای منبر بود و خطبه می خواند . علی فقط در زمانِ خلافتش بود که منبر می رفت و خطبه می خواند ، پس در کوفه بوده است . خلافت حضرتِ امیر در کوفه در چه سالی بود ؟ بین سال 36 و 41 . در آن وقت امام
حسین در چه سنّی بود ؟ مردی بود تقریباً 33 ساله.
می گوید : آیا اصلاً این حرف معقول است که یک مرد 33 ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند ، خطابه می خواند ، یک دفعه وسط خطابه بدَوَد : آقا من تشنه ام ، آب می خواهم ؟! اگر یک آدم معمولی این کار را بکند ، می گویید : چه آدم بی ادب بی تربیتی است ! و تازه حضرتِ أبو الفضل در آن وقت کودک نبوده ، یک جوان در حدودِ پانزده ساله بوده است . یک چُنین جعلی ، تحریفی [ کردند . ] حالا غیر از موضوع دروغ بودنش ، از نظر ارزش آیا این شأنِ امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد ؟ مسلّم است که پایین می آورد . یک دروغی به امام نسبت دادیم و آبروی امام را بُردیم ، طوری حرف زدیم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم تنزّل دادیم که در حالی که پدری مثلِ علی دارد حرف می زند تشنه اش می شود ، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود ، حرف آقا را قطع می کند : من تشنه ام ، بگویید برای من آب بیاورند!
[ جلال و کوکبه ی پادشاهِ حجاز ! ]
درباره ی این ماجرا که قاصدی از قاصدهای کوفه برای أباعبداللّه نامه آورده بود این طور نقل کرده اند ـ یعنی این طور بسته اند ، تحریف و جعل کرده اند ـ که آمد خدمتِ آقا جواب خواست ، آقا فرمود : سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر . سه روز دیگر که سراغ گرفت ، گفتند : آقا امروزعازم به رفتن اند . این هم گفت : پس حالا که آقا بیرون می روند ، من بروم جلال و کوکبه ی پادشاهِ حجاز را ببینم که چگونه است ؟ رفت دید آقاخودشان روی یک کرسی مثلاً مرصّعی نشسته اند ، بنی هاشم روی کرسیهای چُنین و چُنان نشسته اند ، بعد مَحملها و عَماریهایی آوردند ، چه حریرها ، چه دیباجها ، چه چیزها در آنجا بود ! بعد مخدّرات را آوردند با چه احترامی سوار این محملها کردند.
اینها را می گویند و می گویند ، بعد می گویند امّا عصر روز یازدهم اینها که چُنین محترمانه آمدند ، آن وقت دیگر چه حالی داشتند! حاجی نوری می گوید : این حرفها یعنی چه ؟! این تاریخ است ، امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را می خواند : « فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ » ، ( قَصَص ، 28 / 21 ) یعنی خودش را در این بیرون آمدن تشبیه می کرد به موسی بن عمران در وقتی که از فرعون فرار می کرد و [ از شهر ] بیرون می آمد « قالَ : عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ اَلسَّبِیلِ » ، ( قَصَص ، 28 / 22 ) یک قافله ی بسیار بسیار ساده ای حَرَکَت کرده بود . مگر عظمتِ
ابا عبد الله به این است که یک کُرسی مثلاً زرّین برایش گذاشته باشند ؟ یا عظمتِ خاندانِ او به این است که سوار مَحملهایی شده باشند که آنها را از دیباج و حَریر پوشانده باشند ، اسبهایشان چطور باشد ، شترهایشان چطور باشد ، نوکرهایشان چطور باشند ؟! کجا بوده یک چُنین چیزهایی ؟!
[ قصّه ی لیلا مادر حضرت علی اکبر ]
حالا من به طور نمونه بعضی از قضایایی را که در کربلا نسبت می دهند ، عرض می کنم . یکی از معروف ترین قضایا که حتّی یک تاریخ به آن گواهی نمی دهد ، قصّه ی لیلا مادر حضرت علی اکبر است . البتّه ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ، ولی یک مورّخ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است . امّا چقدر ما روضه ی لیلا و علی اکبر خواندیم ، روضه ی آمدن لیلا به بالین علی اکبر ! حتّی من در قم در مجلسی که به نام آیة اللّه بروجردی تشکیل شده بود ، البتّه خود ایشان نبودند ، همین روضه را شنیدم که علی اکبر رفت به میدان ، حضرت به لیلا فرمود : از جدّم شنیدم که دعای مادر در حقّ فرزند مستجاب است ، برو در فلان خیمه ی خلوت ، موهایت را پریشان کن و در حقّ فرزندت دعا کن ، بلکه خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!
اصلاً لیلایی در کربلا نبوده . به علاوه این منطق منطقِ حسین نیست . منطقِ حسین در روز عاشورا منطق جانبازی است . درباره ی علی اکبر تمام مورّخین نوشته اند که درباره ی هرکس که آمد اجازه خواست ، اگر به نحوی می شد حضرت عُذری برایش ذکر کند ذکر می کرد الاّ برای علی اکبر « فَاسْتَأْذَنَ اَباهُ فَأَذِنَ لَهُ » یعنی تا اجازه خواست ، گفت : برو.
حالا چه شعرها [خوانده می شود ] :
خیز ای بابا از این صحــــرا رویم .......... نک به سوی خیمه ی لیلا رویم
[ لیلا یا لیلی ؟! ]
... چند سال پیش در همین تهران ، در
منزلِ یکی از علمای بزرگ این شهر ، یکی از اهل منبر روضه ی لیلا خواند .
یک چیزی من آنجا شنیدم که به عمرم نشنیده بودم . گفت وقتی که حضرتِ لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد ، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود ، از کربلا تا مدینه ریحان بکارد ! ( سیصد فرسخ راه است . ) این را گفت ، یک مرتبه زد زیر آواز :
« نَذْرٌ عَلَیَّ لَإنْ عادوا وَ اِنْ رَجَعوا .......... لَأَزْرَعَنَّ طَریقَ الطَّفِّ رَیْحاناً »
( من نذر کردم که اگر اینها برگردند ، راه طفّ را ریحان بکارم . ) این بیشتر برای من اسبابِ تعجّب شد که این شعر عربی از کجا پیدا شد ؟ بعد رفتیم دنبالش گشتیم ، دیدیم این طفّی که در این شعر آمده کربلا نیست ، « طف » آن سرزمینی بوده که لیلا [ معشوق ] مجنونِ عامری ، همین عاشق معروف ، در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر از مجنون است برای لیلی ، و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و برای کربلا می خوانْد . آخر اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب در آنجا باشد، او که نمی فهمد که اینها را این بابا از خودش جعل کرده ؛ می گوید :
تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد ! العیاذ باللّه اینها زنهایشان شعور نداشتند ؟ « نذر می کنم از کربلا تا مدینه ریحان بکارم » یعنی چه ؟!
[ عروسی قاسم نوکدخدا ]
... می گویند : در همان گرماگرم روز عاشورا که می دانیم مجالِ نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند ، [ حتّی دو نفر از اصحاب آمدند خودشان را برای امام سپر قرار دادند که امام بتوانند این دو رکعت نماز خوف را بخوانند . ( نماز خوف یعنی همین نماز فریضه را به صورت قصر می خوانند . ) قطعاً امام با عجله هم می خوانده اند . تا امام این دو رکعت نماز را خواندند ، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد ، از پا درآمدند . مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی دادند. ]
امام فرمود : حجله ی عروسی راه بیندازید ، من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم ، لااقلّ شبیهش هم شده ، در اینجا ببینم . ( حالا قاسم یک بچّه ی سیزده ساله است . ) چرا ؟ آخر آرزو دارم ، آرزو را که نمی توانم به گور ببرم . شما را به خدا ببینید ، یک حرفی است که اگر به زن
دهاتی بگویی ، به او بَر می خورد . گاهی از یک افراد خیلی سطح پایین [ می شنویم که ] من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم ، عروسی دخترم را ببینم . حالا در یک چُنین گرماگرم زد و خورد که مَجال نماز خواندن نیست ، می گویند حضرت فرمود که : من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد کنم و یک شکل عروسی هم شده است در اینجا راه بیندازم . یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان های قدیم ما هرگز جدا نمی شد ،
عروسی قاسم بود ، قاسم نوکدخدا ، یعنی نوداماد ، قاسم نوداماد ؛ در صورتی که این قضیّه در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد.
این مرد عالِم ، حاجی نوری ، می گوید : اوّل کسی که این [ قضیه ] را در کتابش نوشته است ، ملّا حسین کاشفی بوده در کتابی به نام « روضةالشّهداء » و اصل قضیّه دروغ و صددرصد دروغ است . سبحان اللّه ! گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز .......... گـــر تـو ببینـی نشنـاسیـش بـاز
اگر سیّد الشّهداء علیه السّلام بیاید و ببیند ( او در عالَم معنا که می بیند ، اگر در عالَم ظاهر هم بیاید ببیند ) چه می بیند ؟ می بیند ما برای او اصحاب
و یارانی ذکر کرده ایم که او اصلاً یک چُنین اصحاب و یارانی نداشته است .
[ هاشم بن عُتبه ی مرقال با نیزه ی هجده ذرعی ]
مثلاً در کتاب مُحرِق القلوب ـ که اتفاقاً نویسنده اش عالِم و فقیه بزرگی است ولی در این موضوعات اطّلاع نداشته ـ نوشته است یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود و یک نیزه ی هجده ذرعی هم دستش بود . آخر یک کسی هم گفته بود سنان ابن أنس که به قولِ بعضی سر امام حسین را بُرید ( بیشتر هم می گویند او سر حضرت را بُرید ) نیزه ای داشت که شصت ذرع بود . گفتند : آخر نیزه ی شصت ذرعی که نمی شود ! گفت خدا از بهشت برایش فرستاده بود ! محرق القلوب نوشته است که هاشم بن عُتبه ی مرقال با نیزه ی هجده ذرعی پیدا شد . در حالی که این هاشم بن عُتبه از اصحابِ حضرتِ امیر بوده و در بیست سال پیش کُشته شده بود . برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است.
زعفر جنّی جزء یاران امام حسین است ؛ دشمنانی ذکر می کنند که [ امام چُنین یاری ] نداشته است . در کتاب اسرار الشّهاده نوشته است که در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر لشکر عمر سعد بود . آخر اینها از کجا پیدا شدند ؟ اینها هم همه از کوفه بودند . مگر چُنین چیزی می شود ؟ در آن کتاب نوشته است امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت . با بمبی که روی هیروشیما انداختند ، تازه شصت هزار نفر کشته شد . من چند روز پیش حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتّب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود ، سیصد هزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد . دیدند که جور درنمی آید ، چه بکنند ؟ گفتند : روز عاشورا هم هفتاد ساعت بود . [ همچُنین نوشته است ]
حضرت أبو الفضل بیست و پنج هزار نفر را کشت . حساب کردم شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شده باشد. پس باور کنیم حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را که می گوید : امروز اگر کسی بخواهد بگرید ، اگر کسی بخواهد ذکر مصیبت کند ، بر مصائب جدیده ی أبا عبد اللّه باید بگرید ، بر این دروغهایی که به أبا عبد اللّه علیه السّلام نسبت داده می شود . اینها که عرض می کنم نمونه های کوچکی است.
اربعین می رسد ، همه ی مردم این روضه را گوش می کنند که اُسرا از شام که بر می گشتند ، آمدند به کربلا و در آنجا با جابر ملاقات کردند ، امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد ، در صورتی که این مطلب جز در کتاب لهوف که آن هم خود سیّد بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است ، در هیچ کتابی نیست و هیچ دلیل عقلی هم قبول نمی کند . ولی مگر می شود این را از مردم گرفت . در اربعین تنها موضوعی که مطرح است موضوع زیارتِ امام حسین است چون اوّلین زائرش جابر بوده است و در این روز زیارت امام حسین سنّت شده است .
اربعین جز موضوع زیارت امام حسین هیچ چیز دیگری ندارد ، موضوع تجدیدِ عزای اهل بیت نیست ، موضوع آمدنِ اهل بیت به کربلا نیست ، اصلاً راه شام از کربلا نیست ، راه شام به مدینه از خود شام جدا می شود ...
[ حسّ اسطوره سازی ]
حاجی نوری ، این مرد بزرگ ، در کتاب لؤلؤ و مرجان انتقاد می کند ، می گوید : برای شجاعت أبو الفضل در جنگ صفّین ـ که اصل شرکت حضرت هم معلوم نیست ، اگر هم شرکت کرده یک بچّه ی پانزده ساله بوده است ـ نوشته اند : أبو الفضل العبّاس مردی را پرتاب کرد به هوا ، یکی دیگر را پرتاب کرد ، یکی دیگر را ، تا هشتاد نفر . هشتادمی را که پرتاب کرد ، هنوز اوّلی به زمین نیامده بود . اولی که آمد به زمین دونیمش کرد ،
دومی را دونیم کرد ، سومی را و ... از این افسانه ها !
در حادثه ی کربلا ، یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته است معلولِ حسّ اسطوره سازی است . مبالغه ها و اغراقهایی شده است . مخصوصاً اروپاییها می گویند در تاریخ مشرق زمین [مبالغه و اغراق ] زیاد است ، و راست هم می گویند.
[ بیست و یک هزار احمدِ یک چشمِ کلّه پز ]
ملاّ آقای دربندی در اسرار الشهادة نوشته است عدد لشکریان عمر سعد سواره ی آنها ششصد هزار نفر بود ، پیاده ی آنها دو کرور و مجموعشان یک میلیون و شش صد هزار نفر بود ، همه هم اهلِ کوفه بودند . آخر کوفه مگر چقدر بزرگ بود ؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود . هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر کوفه نگذشته بود ، چون کوفه را در زمانِ عُمَر بن الخطّاب ساختند و کوفه مرکز سپاهیان اسلام بود . عُمَر دستور داد این شهر را در اینجا بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته باشند . همه ی جمعیّت کوفه معلوم نیست در آن وقت آیا به صد هزار نفر می رسیده یا نمی رسیده است . آن وقت یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی علیه السّلام هم سیصد هزار نفر
آنها را بکشد ، این با عقل جور در نمی آید . این [سخن ] این قضیّه را به طور کلّی از ارزش می اندازد ؛ حرف همان آدمی می شود که می گویند درباره ی هرات اغراق و مبالغه می کرد ، می گفت : هرات یک وقتی خیلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در یک وقت در آنِ واحد در هرات بیست و یک هزار احمدِ یک چشمِ کلّه پز وجود داشت . چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کلّه پز داشته باشیم که بیست و یک هزار احمد یک چشم کلّه پز وجود داشته باشد.
این حس اسطوره سازی خیلی کارها کرده است . ما که نباید یک سند مقدّس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم . « وَ اِنَّ لَنا فی کُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنْفونَ عَنّا تَحْریفَ الْغالینَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلینَ » . ما وظیفه داریم اینها را از چنگ این افسانه سازها بیرون بیاوریم. ...
[ یا أبا الفضل العبّاس ! ]
در ده پانزده سال پیش رفته بودم اصفهان . مرد بزرگی آنجا بود ، مرحوم آقا شیخ محمّد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه . من تازگی در جایی یک روضه ای شنیده بودم که تا آن وقت نشنیده بودم و آن روضه خوان ـ که اتفاقاً تریاکی هم بود ـ این روضه را که خواند ، به قدری مردم را گریاند که حدّ نداشت ، و خیلی هم عجیب بود . داستان یک پیرزنی [ است ] که در زمان متوکّل می خواهد به زیارتِ امام حسین علیه السّلام برود و آن وقت
دستها می بُریدند و چُنین و چُنان می کردند . این زن بارها می آید و خلاصه آخِرش رساند به آنجا که این زن را بُردند در دریا انداختند تا او را غرق کنند . در همان حال این زن فریاد کرد : یا أبا الفضل العبّاس ! عن قریب که داشت غرق می شد ، سواری آمد در همان دریا و گفت که : رکاب اسب مرا بگیر . رکابش را گرفت . پیرزن گفت : تو چرا دستت را دراز نمی کنی ؟ گفت : آخر من دست در بدن ندارم . خیلی مفصّل گفت و خیلی هم گریه گرفت.
من این را برای مرحوم آقا شیخ محمّد حسن نجف آبادی نقل کردم . ایشان گفت که : بیا تاریخچه ی این [ داستان ] را من به تو بگویم که از کجاست .
گفت : یک روزی در اصفهان در حدودِ بازار و مدرسه ی صدر مجلس روضه ای بود که بزرگترین مجالس اصفهان بود ، حتّی مرحوم حاج ملّا اسماعیل خواجویی که از علمای بزرگِ اصفهان بود در آنجا شرکت می کرد . ( این قصّه قبل از زمان ایشان بوده ، ایشان هم از اشخاصِ معتبری نقل کردند . ) واعظی را اسم بُرد ، از معاریف هم بود ، گفته بود که : من در آن جلسه خاتِم بودم و قرار بود آخِری باشم . منبریها که می آمدند ، هنرخودشان را برای گریاندنِ مردم اِعمال می کردند . هرکس که می آمد روی دست دیگری می زد ، و بعد هم که از منبر پایین می آمد ، می نشست ،می خواست هنر شخص بعد از خودش را ببیند . تا ظهر طول کشید . من دیدم هر کسی هر هنری داشت به کار بُرد ، اشکِ مردم را گرفتند ، فکر کردممن چه بکنم ؟ همان جا نشستم و این قصّه را جَعل کردم . رفتم گفتم ، کربلا کردم ، بالا دست همه زدم . عصر همان روز وقتی که رفتم در چهارسوق، مجلس روضه ، دیدم آن که قبل از من است ، همین داستان را دارد بالای منبر می گوید ، همین که من پیش از ظهر جَعل کردم . طولی نکشید که درکتابها هم نوشتند و چاپ کردند.
[ روضه سنگین ! ]
حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از علمای نجف که اهل یزد بود برای من نقل کرد، گفت : من در جوانی یک سفری پیاده و از راه کویر به خراسان می رفتم . (شاید محرّم بوده است . ) در یکی از دهاتِ حدودِ نیشابور و تربت مسجدی بود ، من چون جایی نداشتم به مسجد رفتم . یک مردی آمد آنجا پیش نمازی کرد ، مردم هم نماز خواندند . بعد رفت منبر برای مردم صحبت کند . یک وقت من با کمالِ تعجّب دیدم که فرّاش مسجد یک دامنِ سنگ آورد بالای منبر تحویل این آقا داد . حیرت کردم که برای چیست ؟ تا رسید به روضه و گُریز . دستور داد چراغها را خاموش کردند . چراغها را که خاموش کردند ، دیدم شروع کرد به سنگ پراندن به مستمعین . فریاد آخ سرم ، آخ دستم ، آخ سینه ام بلند شد ، غوغا شد . بعد چراغها را روشن کردند . دیدم سرها مجروح شده و باد کرده و مردم در حالی که اشکشان می ریزد ، بیرون می روند . رفتم سراغ او و گفتم : آقا این چه کاری بود کردی ؟! گفت : من امتحان کرده ام ، اینها با هیچ روضه ای گریه نمی کنند . چون گریه کردن بر امام حسین علیه السّلام اجر و ثواب زیادی دارد و من دیدم راهش منحصر به این است که با سنگ به سر اینها بزنم ، از این راه اینها را می گریانم ؛ چون هدف وسیله را مباح می کند . هدف ، گریه
بر امام حسین است و لو اینکه آدم یک دامن سنگ به سر مردم بزند !
... به خدا قسم حرف حاجی حرف راستی است . می گوید : امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین علیه السّلام بگرید ، بر این مصیبتهایش باید بگرید، بر این تحریفها و مسخها و دروغها باید بگرید.
ملّا حسین کاشفی ، « روضة الشهداء »
قبلاً عرض کردم ، کتابی است معروف به نام « روضة الشهداء » از ملّا حسین کاشفی. حاجی فرموده بود که این داستان زعفر جنّی و داستان عروسی قاسم ، اوّل بار در کتاب این مرد آمده است . حقیقت این است که من این کتاب را ندیده بودم . خیال می کردم در آن یکی دو تا از این حرفهاست . بعد که این کتاب را ـ که به فارسی هم هست و تقریباً در پانصد سال پیش تألیف شده است ـ [خواندم دیدم از این داستانها زیاد است . ] ملّا حسین کاشفی مردی است که واعظ هم هست ، اتفاقاً این بی انصاف مرد باسوادی هم بوده است ، کتابهایی هم دارد ، صاحب انوار سُهیلی [ است ] که خیلی عبارت پردازی کرده و می گویند : کلیله و دمنه را خراب کرده است . به هر حال مرد باسوادی بوده است.
تاریخش را که انسان می خواند ، معلوم نیست که او شیعه بوده یا سنّی ، و مثل اینکه اساساً یک مرد بوقلمون صفتی هم بوده است ، در میانِ شیعه ها خودش را یک شیعه ی صد در صد متصلّبی نشان می داده و در میانِ سنّی ها خودش را حنفی نشان می داده است . اصلاً اهل بیهق و سبزوار است .
سبزوار مرکز تشیّع بوده است و مردم آن هم فوق العاده متعصّب در تشیّع . اینجا که در میان سبزواریها بود ، یک شیعه ی صد در صد شیعه بود . بعد می رفت هرات . ( می گویند : شوهر خواهر عبد الرحمن جامی یا باجناق او بود . ) آنجا که می رفت، به روش اهل تسنّن بود.
این مرد ، واعظ هم بوده است . چون در سبزوار بود ، ذکر مصیبت می کرد . کتابی نوشته است به فارسی . اوّلین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده همین کتاب روضة الشهداء است که در پانصد سال پیش نوشته شده است ، چون وفات کاشفی در 910 ، اوایل قرن دهم ، بوده است و این کتاب یا در اواخر قرنِ نُهُم هجری نوشته شده است یا در اوایلِ قرنِ دهم . قبل از این کتاب مردم به منابع اصلی مراجعه می کردند.
شیخ مفید ( رضوان اللّه علیه ) ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به ارشادِ شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم ، احتیاج به منبع دیگر نداریم . [ در ] تواریخ اهل تسنّن ، طبری نوشته است ، ابن اثیر نوشته است ، یعقوبی نوشته است ، ابن عساکر نوشته است ، خوارزمی نوشته است .
من نمی دانم این بی انصاف چه کرده است ! من وقتی این کتاب را خواندم ، دیدم حتّی اسمها جعلی است ؛ یعنی در میانِ اصحابِ امام حسین اسمهایی را می آورد که اصلاً چُنین آدمهایی وجود نداشته اند ؛ در میانِ دشمنها اسمهایی می برد که همه جَعلی است ؛ داستانها را به شکلِ افسانه در آورده است. چون این کتاب اوّلین کتابی بود که به زبان فارسی نوشته شد ، [ مرثیه خوانها ] که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند ، همین کتاب را می گرفتند و در مجالس از رو می خواندند . این است که امروز مجلس عزاداری امام حسین را ما « روضه خوانی » می گوییم . در زمان امام حسین روضه خوانی نمی گفتند ، در زمان حضرتِ صادق هم روضه خوانی نمی گفتند ، در زمانِ امام حسن عسکری هم روضه خوانی نمی گفتند ، بعد در زمان سیّد مرتضی هم روضه خوانی نمی گفتند ، در زمان خواجه نصیر الدّین طوسی هم روضه خوانی نمی گفتند . از پانصد سال پیش به این طرف ، اسم این کار شده « روضه خوانی » . روضه خوانی یعنی خواندن کتابِ روضة الشّهداء ، همان کتابِ دروغ . از وقتی که این کتاب در دست و بالها افتاد ، دیگر کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد و شد افسانه سازیِ روضة الشهداء خواندن . ما شدیم روضه خوان ، یعنی روضة الشهداء خوان ، یعنی افسانه ها را نقل کردن و به تاریخ امام حسین توجّه نکردن.
ملّا آقای دربندی و « اسرار الشهادة »
گفت : « وَ زادَتِ التَّنْبورُ نَغْمَةً اُخْری » ؛ بعد در شصت هفتاد سال پیش ، مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد . تمام حرفهای روضة الشهداء را به اضافه ی یک چیزهای دیگر ، همه را یکجا جمع کرد که دیگر واویلاست ! واقعاً به اسلام باید گریست . حاجی نوری نوشته اند ما در درس مرحوم حاج شیخ عبد الحسین تهرانی بودیم ـ که مرد بسیار بزرگواری و استاد حاجی نوری بوده است ـ و از محضر ایشان استفاده می کردیم ، یک سیّد روضه خوانی اهلِ حِلّه آمد و یک کتاب مَقتلی به ایشان نشان داد که ایشان ببینند معتبر هست یا معتبر نیست . این کتاب نه اوّل داشت و نه آخِر ، فقط یک جایش نوشته بود که تألیف فلان ملاّی جبل عاملی از شاگردانِ صاحبِ معالم است . مرحوم آقا شیخ عبد الحسین این کتاب را گرفت که مطالعه کند . اولاً در احوال آن عالِم نگاه کرد ، دید چُنین کتابی به نام او ننوشته اند . ثانیاً خود کتاب را مطالعه کرد ، دید مملوّ از اکاذیب است . به آن سیّد گفت : این کتاب همه اش دروغ است ، مبادا این کتاب را بیرون بیاوری یا از این کتاب چیزی نقل کنی که جایز نیست و اساساً این کتاب از آن عالِم نیست ، مطالبش هم همه دروغ است . حاجی می نویسد : همین کتاب به دستِ صاحب اسرار الشهادة افتاد ، از اوّل تا آخِرش را نقل کرد.
اینها گریه دارد ، خدا می داند گریه دارد . این حکایت را هم برایتان نقل کنم ، که تأثّرآور است . باز ایشان نقل می کنند ، نوشته اند یک مردی رفت خدمتِ مرحوم صاحبِ مَقامع [ مرحوم آقا محمّد علی ، پسر مرحوم وحید بهبهانی ] و گفت : من دیشب خواب وحشتناکی دیدم . گفت : چه خواب دیدی ؟
گفت : خواب دیدم که با این دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسین علیه السّلام را دارم می کَنم . این مرد عالِم لرزید ، سرش را پایین انداخت ، یک مدّتی فکر کرد ، گفت : شاید تو مرثیه خوان هستی ؟ گفت : بله آقا . گفت : دیگر بعد از این یا اساساً مرثیه خوانی را ترک کن یا از کتاب های معتبر نقل کن. تو با این دروغ هایت داری گوشت بدن امام حسین را با این دندان های خودت می کنی. این لطف خدا بوده که لااقل در ین رویا به تو نشان بدهد.
شهیدمطهری29دلیل برای عقب ماندگی مسلمین نقل می کنندوچندموردآنرامخصوص شیعه می دانندکه مهمترین آن برداشت های غلط ازحماسهءعاشوراست.و درکتاب حماسهءحسینی فریادکرده است که مطالعهءآن یک ضرورت بنظرمی رسد.
اینکه جعفرجنی باسپاهش خدمت امام رسیده اطلاع دقیقی ندارم اما به استنادآیات مصحف شریف جنیان توانایی این کار را دارند.(ی14،س،سباء)وبنا به استدلالات عقلی امام ازپذیرش آن امتناع می ورزند.به جهت اینکه حجت برپیروانش تاقیامت تمام بوده باشد.یعنی اگرامام ازنیروی ماورائی وعلم غیب استفاده می کردبهانه ای می شدبرای گریزامت ازمبارزه برای همیشه.
واما چراامام علیه السلام خانواده رابه همراه آورد.
اولا که امام بالشکر از مکه خارج شد که درشب عاشوراازیاران بیعت برداشت.
ثانیاکربلادرکربلامی مانداگرزینب نبودحضرت زینب سلام الله پیام رسان کربلابود.
ثالثاامام علیه السلام به دعوت مسلمین عافیت طلب دنیا دوست بی بصیرت به کوفه می رفت نه به جنگ مغولان شماملاحظه بفرماییدامام سجادعلیه السلام بعلت بیماری موقت به شهادت نرسید
امین
خیلی جالبه شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود.... او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق الناس نیست.. در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت انهاست...بایستی برای بی بصیرتی خودمان اشک بریزیم امام حسین علیه السلام نیاز به اشکهای بی بصیرت ما ندارد مگه نه اینکه ابن ملجم از شدت نماز شب پینه بر پیشانی بسته بود همین ها بودند که با ائمه معصومین علیه السلام جنگیدند آیا اگه ما در آن زمان بودیم در کدام جبهه بودیم واقعا در جبهه امام حسین علیه السلام بودیم؟؟ شعار دادن آسان است امروز هم هر روز ما عاشورا است واقعا در کدام جبهه هستیم آیا با سکوت خود و منفعت طلبی خود در جبهه یزیدیان نیستیم ؟ پاسخش سخت است جون قبول نمیکنیم که ......
به امید آنروز که در جبهه حق و با حق باشیم آمین یا رب العالمین
مطالب ارزشمندی بود جناب دکتر